آسمان روستای «ماخان» شهر مرو، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند. ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر ( خان و ریش سفید روستا ) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند.
گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه.
نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود.
ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید: در تاریکترین شب های ستم، روشنترین ستاره ها زاده می شوند.
جای تردیدی نیست که ابومسلم خراسانی اولین ایرانی میهن پرستی بود که پس از سالها بر علیه سلطه اعراب در ایران قیام نمود راهی که او آغاز نمود سپس توسط بابک خرمدین دنبال شد و از این روی بابک خرمدین همیشه می گفت : روح ابومسلم خراسانی در من حلول یافته است.
بزرگترین اندیشمند و فیلسوف معاصر حکیم ارد بزرگ در فرگرد سرآمدان کتاب سرخ می گوید:
ابومسلم خراسانی نماد برافراشته آزادگی ایرانیان است او بندهای دشمنان ایران را پاره کرد و خون گرمی شد در رگهای سرد کشورمان ، خونی که تا ابد در دل این کشور خواهد جوشید و هر زنجیری را پاره خواهد نمود.
چنانکه در تاریخ نهضت های ملی ایرانیان دیده ایم ملت ایران برای رهایی از قید اسارت تازیان از راههای مختلف استفاده کرد که یکی از آنها طریق جنگ و عصیان و دیگری ادبیات بود.
ابو مسلم از جمله کسانی است که در عین توجه به ملیت، درحالیکه قیام او برای تحکیم مبانی ملیت و استقلال ایران مفید و موثر بود از طریق مذهب استفاده برد و با تقویت یکی از مذاهب اسلامی یعنی تشیع بر ضد خلفای اموی که از مخالفین جدی شیعه بوده اند، قیام کرد و آنان را از میان برد تا سرانجام مخالفین جدی ایران و ایرانیان و طرفداران سیادت نژادی عرب یعنی بنی امیه را برانداخت و حکومت را بدست ایرانیان داد.
ابومسلم خراسانی ( ۷۱۸ -۷۵۹ میلادی) یکی از فرماندهان نظامی ایران و رهبر جنبش سیاهجامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایهگذاری کند. نام اصلی او بهزادان پسر ونداد بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد.
ابومسلم خراسانی سردار نامآور ایرانی که بیشترین نقش را در برافتادن امویان و برآمدن عباسیان برعهده داشت. ذکر می کنند. چراکه افراد زیادی سعی در نابودی دولت اموی داشتند و در این راه، سپاهیان زیادی جمعآوری کردند، ولی موفق به این کار نشدند و در نهایت، شکست خوردند.
ابنزبیر، ابناشعث، یزید بن مُهلّب و حارث بن سریج از جمله شخصیتهایی بودند که در این زمینه گام برداشتند و تا حدی در اوایل نهضتشان موفقیتهایی داشتند، ولی سرانجام شکست خوردند و کشته شدند. ولی ابومسلم امپراطوری بزرگ اموی و بنی امیه را، که از اسپانیا تا مرزهای چین وسعت داشت، برانداخت.
وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.
ابومسلم خراسانی احتمالاً در سال ۱۰۰ هجری قمری در مرو یا اصفهان متولد شد.
بیشتر منابع بر روی این اتفاق نظر دارند که ابومسلم در کوفه بزرگ شد که مهد نافرمانی سیاسی و اجماعی بر ضد امویان بود.
در باب زادگاه او اتفاق نظر وجود ندارد برخی پدرش را اهل دهستان فریدن اصفهان از قریه سنجرد و یا دهکده ماخوان در سه فرسخی مرو دانسته و یا جاهای دیگر، از لحاظ اخلاقی و ظاهری ابومسلم مردی بود کوتاه قد و دارای رنگ اسمر و موهای زیبا و درازی داشت و به زبانهای عربی و فارسی شعر می سرود و هیچ گاه شوخی نمی کرد.
دوران جوانی ابومسلم خراسانی با دوران خلافت مروان مقارن بود. در این دوران، ظلم، فساد و تفرقه زیادی در بین حکام اموی رواج یافته بود و به طور خاص، مردم خراسان تحت فشار و ستم فراوانی قرار داشتند.
در این دوران دو قبیله عربی بنی تمیم (مضری) و ازدی (یمانی) که در خراسان سکونت داشتند، اختلافات قومی شدیدی داشتند و هر یک از آنها که به امارت میرسید، افراد طایفه خود را مینواخت و افراد طایفه مقابل را طرد میکرد؛ بنابراین، پتانسیل بسیار مناسبی برای تشکیل هستههای نهضت ضد بنی امیه در خراسان فراهم بود.
بزرگان بنی عباس هم با اشراف بر این موضوع، خراسان را به عنوان پایگاهی برای دعوت مردم به خود میدانستند؛ چنانکه افراد مختلفی را برای دعوت مردم شهرهای مختلف خراسان مأمور کرده بودند.
ابومسلم برای مدتی دعوت خود را به گونه مخفیانه انجام داد تا اینکه ابراهیم امام به او فرمان داد تا آن را علنی کند. ابومسلم در ۱۲۹ هجری (می-ژوئن ۷۴۷) دعوت خود را در خانه سلیمان بن کثیر در روستای سفیذنج در نزدیکی مرو علنی کرد. پیروان او جامههای سیاه به تن کردند، که یا به نشانه سوگواری برای خانواده پیامبر که کشته شده بودند، یا به نشانه برافراشتن بیرق پیامبر، که سیاه بود، بر ضد امویان، بود.
در طول یک شب، ساکنین شصت روستا به او میپیوندند که همگی جامههای سیاه بر تن داشتند و چوبدستیهایشان را کافرکُش و خرهایشان را «مروان» مینامیدند.
برای هفت ماه، در حالی که منتظر فرصتی برای تسخیر خراسان بود، با میسیونری ادامهدار به نیرومندی جایگاه خویش پرداخت. سرانجام او به نصر بن سیار نامه نوشت و درخواست تسلیم شدن کرد. فرماندار خراسان لشکری را برای جنگ با ابومسلم فرستاد، که ابومسلم با درهم شکستن آن لشکر، آوازه خود را بلند ساخت. ابومسلم در سفیدنج برای چهل و دو روز دیگر پس از پایان جنگ هم ماند، سپس به ماخوان، روستایی بزرگ و از مهدهای شیعه در نزدیکی مرو کوچ کرد تا ارتش خود را سامان دهد.
ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز دستور داد تا جامههای سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام سیاه جامگان و قیام وی تحت عنوان جنبش سیاهجامگان شناخته شد. از آنجا که امویان دارای پرچمهای سبز بودند و لباسهای سبز میپوشیدند، انتخاب رنگ دیگری به جز سبز، به عنوان رنگ نماد این گروه مورد توجه ابومسلم قرار گرفت. علت انتخاب رنگ سیاه نیز این بود که ابومسلم خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید میدانست.
شروع جنبش سیاه جامگان در حالی بود که در مرو، دو قبیله ازدی (یمانی) و مضری با یکدیگر در حال جنگ بودند؛ یمانیها به سرکردگی جدیع کرمانی و مضریها به سرکردگی نصر بن سیار، حاکم خراسان.
ابومسلم از این فرصت برای گرد آوردن طرفداران خود استفاده میکرد و در عین حال، با ارسال نامههایی برای سران یمانیها و خوارج، هر دو را به دوستی و اتحاد با خود دعوت میکرد. وی تلاش میکرد مانع از اتحاد این قبیلهها با یکدیگر شود.
نصر خود را مابین ابومسلم و رهبر یمانیها، کرمانی (و بعد علی بن کرمانی)، گیرافتاده میدید. او دنبال نیروی کمکی از سوی خلیفه مروان بود، اما مروان، خود درگیر نزاع داخلی بود و نتوانست خواسته نصر را اجابت کند. او سپس تلاش کرد تا طایفههای عرب خراسان را با هم متحد کند، اما ابومسلم این همبستگی را ناکام گذاشت و نصر دوباره با یمانیها درگیر شد.
در همین هنگام شورش او با تسخیر هرات، بلخ، ابیورد، نسا پابرجا شد. او در ۹ جمادیالاول ۱۳۰ (یا ۷ یا ۹ ربی الثانی) آن شهر را به همراه علی بن الکرمانی تسخیر کرد.
نصر ۳۰٫۰۰۰ مرد را گرد آورد، اما بعدها در همان سال از فرماندهِ ابومسلم به نام قحطبه بن شبیب طایی شکست خورد. نیروهای امیه کشتگان زیادی دادند که پسر نصر که تمیم نام داشت از آنها بود. قحطبه نیشابور را گرفت و نصر به قومس گریخت. دو ماه بعد قحطبه به گرگان شتافت تا با نیروهای امدادی بنی امیه که از سوی فرماندار عراق فرستاده شده بودند روبرو شود. این ارتش که شمار سربازان آن بسیار بیشتر از ارتش شورشیان بودند، پس از جنگی لگامگسیخته، پا به فرار گذاشتند و گرگان به دست شورشیان افتاد.
عربها و دیگر پشتیبانان بنی امیه به سوی همدان عقبنشینی کردند. پسر قحطبه که حسن نام داشت خیلی زود ری و همدان را گرفت و نهاوند را محاصره کرد. قحطبه این پیروزیها را با پیروزی دیگری بر لشکری بزرگ در اصفهان جشن گرفت که در آن جنگ غنیمتهای زیادی را بدست آورد (رجب ۱۳۱ هجری، فوریه-مارس ۷۴۹ میلادی).
این رویدادها پاسداران شهر نهاوند را ناامید و سرافکنده کرد، و قحطبه در ادامه هجوم خود به آن را سهمگینتر کرد سه ماه پس از آن، شهر که یک سده پیشتر شاهد فتحالفتوح عربها بر پارسیان بود، این بار به شکست اعراب به دست ایرانیان و پشتیبانان ابومسلم مینگریست.
پس از آن، ابومسلم قحطبه را راهنمایی کرد تا نیرویی به رهبری ابو اون عبد الملک بن یزید الخراسانی به شمال عراق بفرستد، که در آنجا (پسر یزید خراسانی) عبدالله بن مروان را شکست داد (ذو الحج ۱۳۱ (ژوئیه-اوت ۷۴۹)). مروان خودش ارتشی را در سوریه، موصل و استان جزیره گرد آورد و به آهستگی پیشروی کرد؛
در همین هنگام قحطبه ارتش خود رابه سوی فرات پیشروی کرد و به سوی کوفه رفت.
قحطبه در شکست دادن فرماندار امیه خودش در ۸ محرم ۱۳۲ (۲۷ اوت ۷۴۹) نابود شد و پسر او حسن فرمانده شد.
و سرانجام سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شرکت در جنگ شدیدی توانست کوفه را نیز فتح کند.
در همین اوقات در کوفه ابوالعباس سفاح به جانشینی امام انتخاب شد و به این طریق حکومتی که قسمت اعظم اولیای امور آن ایرانی و یا از معاشرین ایرانیان بودند به وجود آمد و حکومت متعصب و عربی اموی بر لبه پرتگاه فنا رسید.
هنگامی که مروان بن محمد خلیفه اموی از کیفیت کار بنی عباس و پیشرفت خراسانیان اطلاع یافت خود با سپاهی عظیم به جنگ آنان شتافت و سفاح نیز سپاه بزرگی از خراسانیان به مقابله مروان فرستاد.دو لشکر در «زاب» به هم رسیدند که نهایتاً با پیروزی خراسانیان پایان یافت و مروان در حالیکه به مصر گریخته بود توسط سپاهیان خراسان که او را رها نکرده بودند کشته شد.
پس از کشته شدن مروان و قتل عام بنی امیه دولت عباسیان به قدرت رسید که از همان ابتدای کار در عین همکاری با ایرانیان در فکر بر انداختن سران ایرانی همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان ابتدا ابو سلمه را با دسیسه در نزدیکی کوفه کشتند و سپس برای از بین بردن ابو مسلم به تکاپو افتادند.
با بر تخت نشستن سفاح به عنوان خلیفه عباسی، حکمرانی مناطق مرکزی و شرقی ایران به ابومسلم سپرده شد. ابو مسلم در این دوران از قدرت و نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار بود. وی همچنین بر روی خلیفه عباسی نیز نفوذ زیادی داشت و در بسیاری از موارد خلیفه بدون نظر یا موافقت او تصمیم نمیگرفت.
قدرت و نفوذ ابومسلم و خودکامگی وی در تعامل با خلیفه، باعث شد تا نزدیکان خلیفه و از جمله برادر و ولیعهد وی، منصور، نسبت به ابومسلم بدگمان شوند و تلاش کنند تا خلیفه را نیز برای توطئه علیه ابومسلم متقاعد کنند.
رابطه بین خلیفه و فرمانده آغاز به بدتر شدن کرده بود. هنگامی که مأموری برای سیاهنویسی غنیمتها فرستاده شد، خشم ابومسلم برانگیخته شد؛ منصور سپس ابومسلم را فرماندار مصر و سوریه ساخت، ولی ابومسلم با سرپیچی راه خراسان که پایگاه نیروی او بود را در پیش گرفت. یک نامهنگاری بسیار نیشدار بین آنها انجام شد که در پایان آن منصور فرمانده خویش ابومسلم را به مرگ تهدید کرد.
ابومسلم نخست مصمم بود تا برنگردد و پشتیبانانش هم چنین به او سفارش کرده بودند. اما پس از تهدید واپسین خلیفه عباسی و پافشاری ابو داود (خلیفه او را اغواء کرده بود)، معاون ابومسلم در خراسان، برای پیروی نکردن دو دل بود. او ابو اسحاق، یکی از پشتیبانان را برای روبرو شدن با خلیفه فرستاد.
خلیفه ابواسحاق را اغواء کرده و به او قول دادن فرمانداری خراسان را داد. ابو اسحاق به ابومسلم توصیه کرد تا به دربار خلیفه عباسی برگردد و پوزش بخواهد، چرا که او را در آنجا دوست میداشتند. منصور برای آنکه نشان دهد هنوز طرفدار ابومسلم است، از ابوسلم درخواست کرد تا پذیرش خود برای گماشتن یک والی را نشان دهد.
ابومسلم که اکنون دیگر کاملاً فریفته شده بود به پایتخت رفت. به فرمان خلیفه بنو هاشم و دیگران در بیرون از شهر به پیشوازش رفتند. منصور همچنین پنج مرد برای انجام قتل او گزینش کرده بود. آنها زیر ایوان یک کاخ پنهان شده بودند.
هنگامی که ابومسلم وارد شد و شمشیرش را از او گرفتند، خلیفه نمونههایی از بدرفتاری ابومسلم با او آورد. ابومسلم که داشت در مورد تلاشهایش برای بر تخت نشاندن عباسیان سخن میگفت، منصور دستانش را به هم زد، قاتلان سررسیده و ابومسلم را کشتند.تاریخ کشتن او را در ماه شعبان سال ۱۳۷ هجری قمری برابر با سال ۷۵۵ میلادی نوشتهاند.
سن او را در هنگام مرگ ۳۷ سال نوشتهاند. گفته شده او پنج دختر داشته است. منابع دیگر گفتهاند او برادری به نام یاسر بن عثمان و دو دختر، فاطمه و اسما داشته است. منصور دستور داد که بدن مثله شدهٔ او را بر رود دجله بیفکنند. برای اینکه کارهایش را در نظر مردمان موجه جلوه دهد، خطبهای خواند و در آن گفت هر کس که بیعت خود با خلیفه را بشکند، سزاوار مرگ است، همچون ابومسلم.
ابومسلم در طول دوران مبارزه و پس از آن، در دوران حکمرانی، ناگزیر از کشتن دشمنان، خائنان، شورشیان یا سایر افرادی بود که برای جنبش سیاهجامگان یا حکومت عباسیان خطرناک محسوب میشدند. وی در مقابله با دشمنان بسیار سختگیر بود و هیچ رحمت و شفقتی به خرج نمیداد. از خود ابومسلم نقل شدهاست که بیش از یکصد هزار تن به دستور او کشته شدهاند. در بین افرادی که به دستور ابومسلم کشته شدهاند (یا گمان میرود که چنین باشد)، نام افراد سرشناسی به چشم میخورد که برخی از آنها در زمره داعیان عباسی و برخی در حلقه متحدان خود او محسوب میشدهاند.
ابومسلم به طور خلاصه، شخصی توصیف شده که به ندرت احساسات نشان میداد. به نظر میرسد که او تحصیلکرده بوده و عربی و پارسی را نیک میدانسته (با قضاوت از روی شیوایی سخنانی که به منتسب است). او را بخشنده، چارهجو و خوشفکر، دارای رفتار سیاستمدارانه، رادمرد و بلندهمت توصیف کردهاند، اما او را به خاطر سختگیرانه بودن نسبت به مخالفین نکوهش کردهاند که افراد را با کمترین کار فتنهانگیزانهای اعدام میکرد.
ابومسلم پس از مرگ تبدیل به شخصیتی افسانهای شد و گاهی اوقات به عنوان مسیح پنداشته میشود. نام او در شورشهای اسحاق ترک، سنباد، مقنع، و راوندیان زنده شد و برخی از رهبران جنبشها حتی ادعا میکردند که خود او هستند. برای نمونه ادعا میشد که بابک خرمدین از نوادگان دختر ابومسلم است. عاقبت گروههای گوناگونی (رضامیه، ابومسلمیه، برکوکیه) پدید آمدند که به امامت ابومسلم یا الوهیت او یا ظهور مجدد او باور داشتند.
برخی ادعا میکنند که او آرزو داشت یک حکومت ملی ایرانی برقرار سازد و اینکه او با ملبس به طغیان دینی با بنی امیه جنگید تا خلافت را در دست گیرد. برخی دیگر انگیزه او را مذهبی ناب و خالی از فحواهای قومی میدانند. میتوان اینگونه گفت که او خیلی ساده میخواسته بنی امیه را نابود کند و اینکه جنبههای اجتماعی و سیاسی انقلاب او پررنگتر از جنبههای مذهبی بودند؛ شاید او در نهایت تبدیل به دشمن عباسیان نیز میشده است. در هر صورت، شورش او زندهکننده فرهنگ ایرانی بود که برای مدت زیادی بر دولت خلیفه چیره بود. شورش او همچنین سرآغاز برخاستن سلسلههای محلی ایرانی بود.
کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود. بیشتر این قیامها برای رهایی از سیطره حکومت اعراب بر ایران و دارای رنگ و بوی مذهبی بود.
نخستین قیامی که به خونخواهی ابومسلم شکل گرفت، قیام سنباد مجوس بود. سنباد یکی از دوستان و همراهان ابومسلم و پیرو آیین زرتشتی بود؛ هر چند که در برخی منابع وی را مزدکی نیز دانستهاند.
قیام دیگری که به خونخواهی ابومسلم صورت گرفت، قیام راوندیان بود. راوندیان، جمعی از اهالی خراسان بودند که وانمود میکردند که اعتقاد دارند به این که روح ابراهیم امام در ابومسلم حلول کرده و با کشته شدن ابومسلم، در منصور متجلی شده است.
اسحاق ترک از یاران ابومسلم وداعی وی در میان ترکان ماوراءالنهر بود به همین دلیل به اسحاق ترک مشهور گشت برخی وی را ایرانی و بعضی هم وی را از نوادگان یحیی بن زید علوی میدانند اسحاق ترک پس از قتل ابومسلم با تحریک ترکان ماوراءالنهر شورش کرد که سرکوب و کشته شد.
و در پایان
دیدگاه ها درباره ی هدف نهایی ابومسلم در انقلاب عباسی متفاوت است، مثلا:
*تشکیل حکومت ایرانی
*به دست گرفتن خلافت جوامع اسلامی
*دشمنی با امویان برای جلب کمک عباسیان و سپس کنار زدن انها
در هر صورت، شورش او زنده کننده فرهنگ ایرانی بود که این فرهنگ برای مدت زیادی بر حکومت عباسی چیره بود. او مظهر اقتدار و انقلاب ایرانیان بود و باعث شد تا اکثر استانداران و فرمانداران خلافت عباسی، ایرانیان باشند. تا جایی که وزیر مأمون پسر هارون الرشید، یعنی فضل بن سهل نیز ایرانی بود. شورش او همچنین سرآغاز برخاستن سلسله های محلی ایرانی بود.
حتی برخی پیروان جنبش سیاه جامگان، مرگ او را باور نمی کردند و به مردم میگفتند که در کوه های ری پنهان شده و به زودی ظهور میکند.با این که دین و مذهب ابومسلم بر کسی روشن نشد و هرکسی در این باره چیزی گفت، اما همواره در اذهان ایرانیان به مانند یک قهرمان ملی بود که بسیار دوستش می داشتند.