قحطی بزرگ ایران در جنگ جهانی اول

از یکی از گذرگاههای تهران عبور می‏کردم. به بازارچه‏ ای رسیدم که در آنجا دکان دمپخت‌پزی بود. رو به روی آن دکان، دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت. پیرزن که صورتش باز بود و کاسه گلینی در دست داشت، گریه‏ کنان گفت : ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید؛ یک چارک از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است که هیچ کدام غذا نخورده ‏ایم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شویم.

گفتم : قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخرید. گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم، فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و ما متضرر شویم. یک چارک دمپخت خریده و در کاسه آنها ریختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم که دمپخت را تمام کردند. گفتم: اگر سیر نشده ‏اید یک چارک دیگر برایتان بخرم، گفتند : آری بخرید و مرحمت کنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایه ‏تان را از سر اهل و عیالتان کم نکند.
 
از آنجا گذشتم و رسیدم به ناحیه گذرِ تقی خان. در گذر تقی خان یک دکان شیربرنج فروشی بود. در روی بساط یک مجموعه بزرگ شیربرنج بود که تقریباَ ثلثی از آن فروخته شد و یک کاسه شیره با بشقابهای خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت می‏کردم و نزدیک بود به دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود.
  
دفعتاَ نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بیشتر نداشت. لباسها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریباَ به رنگ کاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین که نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشاره‏ کنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینه‏ اش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف کرد.

من فوراَ به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم. پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : دیگر نمی‏خورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.»




این ها بخشی از خاطرات میرزا خلیل خان ثقفی (اعلم‏الدوله)، پزشکِ دربار، از شرایط حاکم در تهران ــ‌‌مرکز حکومت و نه روستاهای دوردست‌ــ  می گوید که نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است.


همچنان جعفر شهری در میان قحطی ‏های تاریخ تهران، قحطی  این سال ها را یک قحطی هولناک می‏داند. وی که در آن روزها کودکی پنج ساله و شاهد بعضی از وقایع آن بوده و مطالبی درباره ‏اش استماع کرده، چنین نقل می‏کند : « در این قحطی کار مردم به خوردن مردار و خون و مانند آن رسیده، گوشت خر و اسب و قاطر و سگ و پشک از بهترین مأکول به شمار آمده، کوبیده استخوان و برگِ خشکِ تَرشده در زمره خوراک‌‏ها به حساب می‏آمد تا آنجا که گوشت بدن اموات و اجساد مردگان و بدن اطفال خود می‏خوردند.

در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم‏وار بر روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمی‏گردید و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمی‏شدند.»




تصویری از پیکرهای قحطی‌زدگان قحطی سال ۱۲۹۸–۱۲۹۶



آیا از قحطی بزرگ در ایران می دانید؟ آیا می دانید مابین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ ( ۱۲۹۶ - ۱۲۹۸ ) بیش از ۴۰ درصد جمعیت ایران جان خود را از دست دادند؟

اگر نه؛ برای آشنایی با چگونگی از بین رفتن ۹ میلیون ایرانی تا آخر همراه باشید.

 
جنگ جهانی اول در اروپا به بهانه کشته شدن ولیعهد اتریش در سال ۱۹۱۴ میلادی شروع شد . آغاز این نبرد با حضور کشورهای روس، فرانسه و انگلیس به نام « دول متفق» و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان «دول محور» و پیوستن عثمانی، ایتالیا و ژاپن به گروههای متخاصم، جهان را درگیر نبرد بزرگ و خانمانسوز کرد و میدان جنگ گسترش یافته و به آسیا هم رسید.  به لحاظ موقعیت استراتژیکی ایران و اهمیت آن برای متحدین و متفقین، هر کدام از نقطه‌ای وارد سرزمین ایران شدند و سرانجام، این کشور آسیایی نیز به مناسبت موقعیت ژئوپولتیکی دور از معرکه نماند و لطماتی شدید از لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر آن وارد شد.

این جنگ در زمانی آغاز شد که ایران از جوانب گوناگون اوضاعی آشفته، نابسامان، بغرنج و متزلزل داشت. بحران فزاینده اقتصادی، وضعیت ناپایدار سیاسی و مداخلات مهارگسیخته قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته و وابسته پیش برده بود.

به طور کلی در میان طیف گسترده نخبگان سیاسی و فرهنگی سه گرایش متضاد وجود داشت: دموکراتها خواستار اتحاد با قدرتهای مرکزی بودند؛ گروه محافظه ‏کار ادعا داشتند نفع کشور در آن است که منفعل بماند و از این طریق متحدین را همراهی کند. اعتدالیون، که به اندازه تندروها از دخالتهای روس و انگلیس برآشفته بودند، در انتخاب شیوه عمل با احتیاط بیشتری اقدام می‏کردند و اعتقاد داشتند که دشمنی آشکار با متفقین خطر استعمارکامل و تجزیه کشور را در بردارد.



در نوشتار کنونی پیرامون چگونگی کشیده شدن آتش جنگ جهانی اول به ایران، واکنش‌ها و موضع‌گیری‌ها در برابر آن و پیامدهای ناگوار آن خواهیم پرداخت.





ایران در جریان جنگ جهانی اول

با وجود آنکه ایران در زمانه سلطنت احمدشاه قاجار و صدارت میرزاحسن مستوفی‏الممالک بیطرفی خود را به دول متخاصم اعلام کرد اما نیروهای درگیر در جنگ این بیطرفی را عملاَ و مکرراَ نقض کردند و از این رهگذر خسارات فراوانی به این کشور وارد آمد.



به دنبال آغاز جنگ در جولای ۱۹۱۴ میلادی عثمانی‏ها به بهانه آنکه روسها آذربایجان را اشغال کرده ‏اند، با ارائه یادداشتی به دولت ایران، نقض نکردن بیطرفی ایران را موکول به بیرون رفتن روسها از آذربایجان کردند. تلاش دولتمردان ایران به منظور بیرون راندن روسها که از چند سال پیش از شروع جنگ، بخشهایی از شمال کشور را به اشغال خود درآورده بودند به نتیجه ‏ای نرسید و آنها به بهانه حفظ جان اتباع خود در ایران، نیروهای خود را از آذربایجان و سایر نواحی اشغالی خارج نکردند و ایران همچنان به علت ضعف نیروهای نظامی خود ناگزیر به تحمل حضور بیگانگان و تجاوزات آنان در خاک خود شد.




نقض بیطرفی و اشغال ایران

پی‏امد وقوع دو جنگ جهانی اول و دوم، به رغم اعلان بیطرفی دولت ایران، این بیطرفی به کار نیامد و به هیچ وجه مورد توجه نیروهای انگلیس و روس واقع نشد. جنگ جهانی اول در ۲۸ جولای ۱۹۱۴  تقریباَ هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه آغاز شد.

این رویارویی نظامی که در ابتدا به مثابه تصفیه حساب میان قدرتهای طراز اول اروپا تلقی می‏شد، دامنه گسترده‏ ای یافت. در ابتدا اتریش - هنگری به صربستان اعلام جنگ داد. روسیه قوای خود را در مرزهای اتریش - هنگری و متحد این امپراتوری، آلمان ، متمرکز کرد. آلمان در یکم آگست به متحد روسیه، فرانسه، اعلان جنگ داد و در ۳ آگست طبق نقشه شلایفن بخشی از بلژیک را تسخیر کرد.



بریتانیا در ۴ آگست به آلمان اعلان جنگ داد. در نوامبر ۱۹۱۴ ترکیه عثمانی متحد جنگی آلمان و اتریش شد و در اکتوبر ۱۹۱۵ بلغارستان نیز به آنان پیوست. ژاپن (آگست ۱۹۱۴)، رومانی (جولای ۱۹۱۶) و ایتالیا (می ۱۹۱۵ ) به متفقین پیوستند و ایالات متحده در اپریل ۱۹۱۷ به آلمان اعلان جنگ داد و سرانجام با اعلان آتش بس آلمان در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ جنگ جهانی اول پایان یافت.

در چنین حالتی، صفحات شمالی و شمال غرب کشور زیر سلطه قشون روس قرار داشت. قوای روس در شهرهای آذربایجان، اردبیل، قزوین و انزلی، حضور داشتند و بخشهایی از جنوب کشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نیز در اشغال نیروی انگلیس بود.

همچنان واحدهایی از سربازان انگلیسی به همراه قوای هندی زیر امر خود از بحرین وارد آبادان شدند و این شهر را اشغال کردند. عمده‏ ترین توجیه گسیل این نیروی نظامی، ضرورت محافظت از تأسیسات استخراج نفت در منطقه خوزستان بود.

در نیمه اول دی ماه ۱۲۹۳ تبریز به اشغال سپاه عثمانی درآمد  و کشمکش نظامی بین عثمانی و روس به اوج خود رسید. گروهی مرکب از نظامیان عثمانی و آلمانی تحرکاتی را در منطقه خوزستان و اطراف آن آغاز کردند. این فعل و انفعالات با واکنشی دیگر از سوی انگلیسی‏ها مواجه شد. آنان این کنش‏ها را به نوعی خرابکاری در امتداد خط لوله نفت تلقی کردند و بهانه تازه ‏ای به دست آوردند تا نیروهای خو د را رهسپار اهواز نمایند و حتی تا مسجد سلیمان هم پیشروی کنند.




فرصت استثنایی

در زمره بارزترین نوع مقاومت مردمی می‏توان به تکوین « کمیته دفاع ملی» اشاره کرد که توسط جمعی در قم شکل گرفت و شماری داوطلب در آن گرد هم آمدند. مرحله‏ ای از اشغال کشور در حال شکل گیری بود و تهران و بسیاری دیگر از شهرها آبستن حوادث بود.

روسها با نیروی تازه نفس خود به فرماندهی باراتوف هسته مرکزی مقاومت کمیته دفاع ملی را درهم کوبیدند و شهرهای قم، اصفهان، همدان و کرمانشاه به دست قوای روس افتاد. هر چند مدت زمانی بعد در پی شکست مقطعی انگلیسی‏ها در عراق، قوای عثمانی از ولایات غرب وارد خاک ایران شدند و کرمانشاه و همدان را تصرف کردند، ولی همچنان حاکمیت سیاسی در نوسان و ناپایدار بود. در این اوضاع ایرانیان تماشاگر کش و قوس درگیری متحدین و متفقین در خاک خود بودند که هر از چندی کفه ترازو به سود یکی از طرفهای درگیر سنگینی می‏کرد.

انقلاب روسیه که در اکتوبر ۱۹۱۷ میلادی روی داد، صفحه‏ ای نو در تاریخ جنگ جهانی اول گشود. پیامد پیروزی انقلاب بلشویک‏ها در روسیه ، به خروج قوای آن کشور از ایران انجامید. این امر موقعیتی مناسب و فرصتی استثنایی به منظور طرح خواسته ‏های به حق ملت در لغو معاهدات و تجدیدنظر در قراردادهای جاری را فراهم آورد. زمان و شرایط عینی ابراز مخالفت گسترده و عریان با بیگانگان پدیدار شده بود.

انگلیسی‏ها با برنامه‌ریزی ویژه خود جای خالی روسها را پر کرده بودند. آنان خطر آلمانها و عثمانی را بزرگ جلوه دادند و از این رو، دست به مانور تبلیغاتی گسترده ‏ای زدند تا به منظور جایگزینی نیروی نظامی و پولیسی خود در غیاب قوای روس، دستاویز لازم را همراه داشته باشند. بخشهایی از مرکز، غرب و به ویژه شمال کشور در معرض دگرگونی هایی بود تا اینکه در نیمه اول آبان ۱۲۹۷ خورشیدی، عثمانی‏ها شرایط آتش‌بس را پذیرفتند و دولت آلمان در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی آتش بس اعلام کرد و جنگ جهانی اول خاتمه یافت.



با توجه به توان سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران باید توجه داشت که امکان رویارویی قهرآمیز در آوردگاه نظامی با قدرتهای بزرگ آن دوره ــ انگلستان و روسیه ــ و رقابت رو به اوجگیری آنان در این کشور ممکن نبود.



فقدان امنیت اجتماعی

بدون شک امنیت اجتماعی شرط عمده، لازم و حتمی برای بقای هر دولت به شمار می ‏آید. اشغال این کشور باعث قدرت گرفتن نیروهای گریز از مرکز شد.


گروه‌ها جان تازه‏ ای گرفتند و با بهره‏ برداری از اوضاع متشنج و پرالتهاب آن زمانه، حیاتی دوباره یافتند؛

در آذربایجان شرقی : شیخ محمد خیابانی،

در آذربایجان غربی : اسماعیل آقا سمیتقو،

در مازندران: امیرمؤید سوادکوهی، ساعدالدوله، احسان‏الله خان،

در گیلان: میرزاکوچک خان جنگلی،

در بلوچستان : محمدخان بلوچ،

در خوزستان‌: شیخ خزعل،

در کردستان: سیدطه سردار سپه،

در کاشان: نایب حسین خان کاشی،

در گرگان و ترکمن صحرا : بعضی ایلات یموت و کوکلان،

در خراسان، برخی ایلات هزاره، زعفرانلو و ترکمنها،

در فارس: عده‏ای طوایف عرب خمسه، باصری و شیبانی،

در کرمانشاه : شماری ایلات باباجانی و سنجابی، کاکاوند، چواری،

در لرستان، طوایف حسن‏وند، یران وند و دیگران.





ناپایداری حاکمیت سیاسی

در این دوره شاهد بی ثباتی حاکمیت سیاسی که نماد آن کابینه ‏ها به شمار می‏ آیند، بودیم. از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی که فرمان مشروطیت را مظفرالدین شاه توشیح کرد تا کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ یعنی در مقطع زمانی کمتر از پانزده سال، قوه مجریه نظام سیاسی پنجاه و یک مرتبه به نوعی دچار بحران شد.

جالب است که در ۳۳ مورد، عمر کابینه ‏ها کمتر از ۱۰۰ روز بود. حتی هنگام پایان جنگ جهانی اول تا کابینه کودتا (کابینه سیاه سیدضیاءالدین طباطبایی) یعنی در خلال بیست و هشت ماه، کابینه وثوق‏الدوله دو مرتبه ترمیم شد. پس از آن مشیرالدوله به روی کار آمد و به دنبال آن سپهدار اعظم عهده دار تشکیل دولت شد که پس از سه ماه کناره ‏گیری کرد و مجدداَ به اصرار احمدشاه، دولت ثانوی خود را تشکیل داد.

پر واضح است که با این همه نوسان و لرزش، حاکمیت از تعادل سیاسی برخوردار نبود. تغییر پی در پی نخست ‏وزیران و سقوط زودهنگام و یا ترمیم کابینه ‏های آنان اوضاعی را پدیدار ساخت که در آن حداکثر انتظار حفظ و صیانت « وضع موجود» بود و نه توقعی بیش از آن؛ هر چند خواستها و مطالبات دیگر هرگز مجال تحقق نیافت.





ناتوانی دولت مرکزی

ضعف و سستی دولت مرکزی در این دوره در اشکال مختلف نمایان بود. در رخداد نقض بیطرفی و اشغال آشکار ایران از سوی روس و انگلیس، دولت زمینگیر شد و تقریباَ از عهده هیچ کاری برنمی‏ آمد. اینکه توان ابراز واکنش وجود داشت یا خیر، بحث دیگری است که نیازمند تأمل و بررسی است، هرچند به گمان برخی از پژوهشگران و « به روایت بسیاری از اسناد، حکومت مرکزی دست ‏نشانده و دست‏اموز قدرتهای خارجی بوده است.»





خط مشی سیاسی

به باور عده ‏ای، خط مشی سیاسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم ترسیم شد. بنای بازی سیاسی جدیدی که از این پس به مثابه خط مشی دولت مردان در پیش گرفته شد با تحلیل شرایط آن دوره و متکی به عدم رویارویی نظامی بود.



اصولی که به عنوان خط مشی سیاست خارجی ایران مورد توجه قرار گرفت عبارت است از :


۱. ایران در حالت ضعف باید تعادل را میان قدرت های درگیر در امورش حفظ کند و یکی را بر علیه دیگری به بازی بگیرد. به منظور ایجاد تعادل در رقابت بین بریتانیا و روسیه، ایران هرگز نباید به یک جناح تکیه بیشتر کند.


۲. در هر فرصت ایران باید درگیری یک قدرت سوم را در موقعی که حضور آن قدرت موجب کاهش فشارهای انگلیس و روسیه شود، جست وجو کند.


۳. ایران در روابط خود با قدرتهای غربی هرگاه ممکن است باید برای پیش‌بردن امورش از طریق دیپلماسی مثبت ـ منفی، که می‏تواند تا حد زیادی ضعف های نظامی و اقتصادی اش را جبران کند، مستقیماَ عمل نماید.



در همین رابطه سر ادوارد گری، وزیر خارجه انگلیس، بهره وری کارگزاران سیاست خارجی ایران از رقابت انگلیس و روسیه را فرصتی مغتنم برای تنفس در عرصه دیپلماسی می‏داند، هر چند به نظر می‏رسد از این فرصت طلایی برای پیشبرد امور کشور استفاده مطلوب صورت نگرفت.

« ایران خوش نداشت تفاهمی بین بریتانیا و روسیه برقرار باشد. در گذشته، وجود خصومت میان دو دولت قدرتمند را کلید رمز مصون ماندن خویش یافته بود و عادت کرده بود که یکی را به جان دیگری بیندازد و از این راه برای خود فرصت تنفس دست و پا کند.»



به هر روی حکومت مرکزی صرف نظر از معضلات سیاسی، با بحرانهای چندی در ابعاد اقتصادی نیز مواجه بود و متأسفانه به دلایل گوناگون ازجمله : دخالت بیگانگان، درگیریهای سیاسی جناح های هیئت حاکم، بی لیاقتی و فساد جمعی از دولتمردان، فقر و محرومیت توده‏ های مردم، به طرز اعجاب‏انه گیری رو به گسترش بود و اوضاع نابسامان موجود را پیچیده تر کرده بود.




خشکسالی و آفت زدگی

«مطابق اسناد تاریخی موجود در سازمان اسناد ملی ایران، در آستانه جنگ یعنی قبل از ۱۹۱۴(۱۲۹۲ هجری شمسی) نشانه‌هایی از بروز خشکسالی در بیشتر نقاط کشور مشاهده شده بود. این نشانه‌ها یکی کمبود باران بود. در حالت طبیعی میانگین بارش باران در ایران یک سوم بارش جهانی است و هرگاه این میزان اندک کاهشی نشان می‌دهد، خشکسالی در راه است. در آن دوره نیز گزارش‌هایی مبنی بر کاهش میزان بارندگی در بسیاری از مناطق به ویژه مناطق اطراف تهران مثل ورامین و شهریار به ثبت رسیده است. از طرف دیگر همزمان بسیاری از انبارهای دولتی که غلات ذخیره کرده بودند دچار حمله حشرات و آفت شدند.


علاوه بر این برخی مناطق مثلاً ورامین دچار سِن‌زدگی می‌شوند. این نشانه‌ها باعث شد بر اساس گزارشی که در اسفند ۱۲۹۲ از وزارت کشور به رئیس الوزرا می‌رسد، به رئیس دولت گفته شود چه نشسته‌اید که زارعان با دیدن این نشانه‌ها گندم‌هایشان را هر خروار ۸ تومان به محتکرین پیش‌فروش کرده‌اند. اسناد نشان می‌دهند که خیلی از این غلات احتکار شده نه برای فروش گران‌تر در داخل که برای فروختن به تاجرانی که از طریق انگلیسها در شهرهای مختلف پخش شده بودند، نگهداری می‌شد. شکواییه‌های موجود در مجلس نشان می‌دهد که بسیاری از مبالغ نیز به زارعان پرداخت نشده و آنان برای احقاق حق خود به مجلس عریضه فرستاده‌اند.»




در همین زمان قحطی در ایران بیداد می کرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان بسیاری را به کام مرگ می کشاند. نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری کرده و احتکار می کردند. عجیب تر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد.

سربازان انگلیسی علاوه بر این بدلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماری هایی نظیر آنفولانزا و وبا در ایران شدند که بدلیل قحطی و عدم توانایی مردم برای مقاومت در برابر بیماری ها، مبتلایان جان خود را از دست می دادند.




محمد قلی مجد در کتاب "قحطی بزرگ" خود چنین نتیجه میگیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله ای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند.



احمدشاه بزرگترین محتکر غلات در زمان قحطی بود.

بدتر از هر مصیبت دیگر، مشارکت شاه و جمعی از حواریون او در احتکار مایحتاج عمومی است که نشان از بی مایگی و بی اعتنایی به تنگدستی مردم به روزگار اشغال کشورش از سوی اجانب دارد. در این برهه میرزا حسن خان مستوفی‏ الممالک با جدیت و تلاش فراوان، به رغم درگیر شدن با عوامل آشکار و نهان انگلیس و روس، با وضع برنامه ای درصدد نجات هموطنان خود از این وضع آشفته، مقابله با محتکران و اتخاذ تدابیری برای خرید عادلانه ارزاق عمومی به ویژه گندم، برنج، جو و توزیع آن میان هموطنان بود.


 احمدشاه با وجود قحطی فراگیر حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود.








یکی از محتکران عمده غلات، احمدشاه جوان بود که تن به پیشنهاد خرید منصفانه رئیس‏ الوزرای خود نیز نمی‏داد و مقادیر زیادی گندم و جو در انبارها ذخیره کرده بود. شاه قاجار در برابر پیشنهادهای خرید صدراعظم خود اظهار می‏داشت « جز به قیمت روز به صورت دیگر حاضر برای فروش نیستم».




در زمان قحطی نانوایان و خانه داران از جو و سایر غلات به جای گندم استفاده می کردند.

شاه قاجار گندم مورد نیاز مردم برای پخت نان را جز به قیمت روز نمی فروخت در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می خزیدند و علف و ریشه درختان را می خوردند. هر چه از جاندار و بی جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود. سگ، گربه، کلاغ، موش، خر و ...



داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می نویسد:

"اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند و یا ریشه هایی که از مزارع در آورده اند به چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد."

 




قحطی ۱۹۱۷؛ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران
قحطی بزرگ ایران در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ از حمله مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار عظیم تر بوده است.

از گزارش‌های مطبوعات آن زمان کاملا روشن است که در تابستان ۱۹۱۷ ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفه‌ای کوتاه در آن ایجاد کرده بود.


روزنامه ایران در ۱۸ اوت ۱۹۱۷ چنین گزارش می‌دهد: «بر اثر تلاش‌های دولت، هم‌اکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از ۳۵ تومان به ۳۰ تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۷ می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود».



بدلیل ممنوعیت ورود غله از قم و سلطان آباد به کاشان بسیاری از مردم این شهر از گرسنگی تلف شدند.

«جان لارنس کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ ۴  اکتبر ۱۹۱۷ به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و می‌نویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیه‌ای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش‌ از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است. تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوه‌جات حقیقتا هشداردهنده است».




گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران
مجد در کتاب خود با اشاره به تلگراف ها و مکتابات موجود و همچنین روزنامه های آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط کشور اینگونه می نویسد:
از ژانویه ۱۹۱۸, کارد به استخوان رسید. در گزارش روزنامه رعد در یازدهم ژانویه ۱۹۱۸ چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته ۵۱ نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند». در همین مقاله به اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است: «تا پایان دسامبر، کمیته مرکزی صدقات اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد حضور با اتاق‌های زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و کودکان، پناه دادن به یک‌هزار نفر ایجاد یک حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یک مریضخانه ۳۰  تختخوابی، ایجاد کارخانه‌ای برای قالیبافی زنان و کودکان که تاکنون ۸ دستگاه دار قالیبافی در حال کار در آن مستقر شده است و تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به کودکان».
رعد در بیستم ژانویه درباره بیماری و گرسنگی می‌نویسد: «در چند روز گذشته تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیک دریای خزر درگذشته‌اند».
 

اوضاع به گونه ای است که اجساد قربانیان بیماری و گرسنگی در گوشه کنار شهرها و جاده ها دیده می شد.
اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم انباشته شده بود.




رعد در ۲۸  ژانویه درباره اوضاع قم می‌نویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از ۵۰ نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باخته‌اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده‌اند. برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند».


این روزنامه در شماره ۲۹ ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانوایی‌های دولتی در تهران می‌نویسد: «دولت بنا دارد ۲۰ دکان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز کند و نانوایان دیگر هم می‌توانند به هر قیمت که بخواهند نان بفروشند». رعد در ۵ فوریه ۱۹۱۸ درباره آمار مرگ و میر در خیابان‌های تهران می‌نویسد: «حاکم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی ۲۰ روز گذشته تعداد مردگان بویژه به‌خاطر قحطی در تهران به ۵۲۰ نفر رسیده است، یعنی به‌طور متوسط در هر روز ۳۶ نفر».


کالدول در تلگرافی به تاریخ ۲۲ ژانویه ۱۹۱۸, چنین گزارش می‌کند: «در شهر‌های گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش می‌شود. در ولایاتی که دولت ایران قیمت‌های خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را می‌توان خرید.



زنان روزها در صف نانوایی منتظر دریافت نان بودند و نهایتا بسیاری از آنها دست خالی و گرسنه باز میگشتند.





سخت‌ترین مشکل، تأمین امکانات دارویی و پزشکی است. واردات مواد غذایی اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است. قیمت‌ها گزافند، گندم هر بوشل ۱۵ تا ۲۰ دلار... مردم و مقامات مسؤول با هم همکاری می‌کنند اما موضوع از توان آنها به تنهایی خارج است. سازمان‌های محلی ماهانه ۲۰ هزار دلار در تهران هزینه می‌کنند اما این مقدار تنها نیاز ۱۰ درصد نیازمندان شهر را پاسخ می‌دهد. در دیگر ولایات نیز شرایط به همین منوال است».



کالدول در اول فوریه ۱۹۱۸ اینگونه تلگراف می‌زند: «مشکل قحطی کاهش نیافته است». کالدول در گزارش مطبوعاتی دیگری برخی اخبار قحطی را در اختیار مطبوعات قرار می‌دهد. در ۱۴ فوریه ۱۹۱۸، دکتر ساموئل جردن، رئیس کالج آمریکا در تلگرافی چنین می‌نویسد: «تنها در تهران ۴۰ هزار بینوا وجود دارد. مردم، مردار حیوانات را می‌خورند. زنان نوزادان خود را سر راه می‌گذارند».

 




گزاش های وایت و ساوترد

در ماه آوریل ۱۹۱۸, فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر می کند. کالدول می نویسد: " مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال می کنم." وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می کند:


در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده می شوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقه هایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده می شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع می کنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان می خورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابان ها ریخته می شود عجیب نیست.




قحطی و وبا، بهار ۱۹۱۸

در بهار ۱۹۱۸, قحطی شدت گرفت. در اول مارس ۱۹۱۸, کالدول تلگراف زیر را مخابره کرد: "کابینه به علت اوضاع سیاسی و قحطی استعفا می دهد."


در شانزدهم مارس ۱۹۱۸, شولر دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران به چارلز ویکری در نیویورک چنین تلگراف می زند که: "وضع نگران کننده اضطراری ادامه دارد. صدها نفر مرده اند. غذای نزدیک به بیست هزار نفر در تهران تامین شده اما کارهای امدادی به مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان آباد نیز تسری یافته است." در ۱۷ آوریل کالدول تلگراف می زند که: "گرسنگی شدت گرفته و ناآرامی در شمال غرب ایران افزایش یافته است."


 

این اوضاع اسفبار بهار ۱۹۱۸ در مروسله ای از سوی کالدول توصیف شده است. به رغم فعالیت های وسیع کمیته امداد نجات و تغذیه بیش از هزاران گرسنه، کالدول می گوید:


هزاران نفر که کمک به آن ها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند. اطلاعات موثق حاکی از آن است که فلاکت و گرسنگی چنان مهیب است که صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه کرده اند و حتی گاه از گوشت انسان ها نیز خورده اند...فلاکت گسترده حتی بر شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران حاکم بوده است.


اما دسترسی به این اماکن به سبب فقدان تسهیلات حمل مواد غذایی به این نواحی دور افتاده کوهستانی و متروک تقریبا غیرممکن است. به نظر می رسد ایرانیان اصیل به دیدن مرگ درفجیع ترین شکل آن، یعنی مرگ در اثر گرسنگی، عادت کرده اند. و حتی خارجیان اینجا تا حدودی به سبب مشاهده فلاکت فراگیر در مقابل آن مقاوم شده اند.



یک شاهد عینی ایرانی در خاطراتش شمار افرادی که در سال نخست قحطی در تهران به علت گرسنگی جان خود را از دست دادند دست کم سی هزار نفر می داند و می گوید اجساد در کوچه ها و خیابانهای پایتخت پراکنده بودند. به علاوه، در مرده شویخانه نیز اجساد روی هم انباشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می شدند. هر جا که قحطی از بین می رفت، وبا و تیفوئید شروع می شد.



در سالهای جنگ اول جهانی که ایران قربانی قحطی شد، بخش اعظم کشور تحت اشغال نظامیان انگلیسی بود. ولی انگلیسی‌ها نه تنها هیچ اقدامی برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکرد آنها اوضاع را وخیم‌تر کرد و سبب مرگ میلیونها نفر از ایرانیان شد. درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می‌شدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می‌شد و هم مردم ایران را از این مواد محروم می‌کرد. جالب‌تر این که انگلیسی‌ها مانع واردات مواد غذایی از آمریکا، هند و بین‌النهرین به ایران شدند. به علاوه، در زمان چنین قحطی عظیمی، انگلیسی‌ها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران استنکاف می‌کردند.



چند تن از افسران بریتانیایی حاضر در ایران در زمان قحطی بزرگ
 
سرگرد داناهو در خاطرات خود می گوید:

بریتانیایی ها در تأمین آذوقه مردم همدان هم بسیار ضعیف عمل کردند. به گفته داناهو: در این زمان شمار مرگ و میر به علت گرسنگی افزایش یافته بود و نان که تنها غذای فقرا و وعده اصلی غذای آنان به شمار می آمد به شدت گران شده و به ۱۴ قران در هر من رسیده بود. همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود.




نبود دولت مقتدر تشدید کننده احتکار و گرانی

طی تابستان و پاییز ۱۹۱۸، به رغم محصول خوب، قحطی با همان شدت ادامه یافت. کالدول در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۱۸,  در مورد بهای اقلام ضروری در فصل برداشت محصول چنین گزارش می دهد: " گندم برای هر بوشل ۱۲-۱۵ دلار، جو هر بوشل ۷-۹ دلار و برنج هر پوند ۵۵ سنت... بود. از دیدگاه کالدول این قیمتها حاکی از کمبود آذوقه و قحطی در فصل برداشت محصول ایران است.



کالدول سپس در صدد یافتن علل افزایش قیمت ها بر می آید:

شرح موقعیت دوگانه طبقه فقیر ایران که در میان انبوه محصول دچار گرسنگی بودند به این توضیح نیاز دارد. صرف نظر از ذخایری که قشون خارجی در ایران خریداری کردند، محصول ۱۹۱۷ احتمالا برای تامین آذوقه جمعیت کشور کافی بود، اما به علت نبود دولت مقتدر و در حقیقت به دلیل نبود هیچ دولتی، محصولات محدود گندم و جو را که اقلام اصلی غذای فقراست، انبار و احتکار کردند تا قیمت ها بشدت افزایش یافت.






ژنرال دنسترویل فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال و غرب ایران در ۱۹۱۸ درباره قحطی در ایران چنین می‌نویسد:

«نشانه‌های قحطی را در همان آغاز سفرم به ایران در ژانویه با دیدن اجساد و افراد در حال مرگ در جاده‌ها، شاهد بودیم. از روستاهای نیمه ویران با ساکنان گرسنه عبور کردیم. اما هرچه گذشت اوضاع از بد به بدتر تغییر یافت و روشن بود که این مصیبت تا فصل برداشت بعدی، یعنی تا حدود شش ماه بعد، افزایش می‌یابد.»



دنسترویل قحطی هولناک در همدان را این‌گونه ترسیم می‌کند: «شواهد قحطی هولناک بود. هر کس که قدمی در شهر می‌زد با آزاردهنده‌ترین مناظر روبرو می‌شد. کسی نمی‌تواند این صحنه‌ها را تاب بیاورد. مردم می‌میرند و کسی نیست که کمکی کند. گاه جسد آدمها آن قدر کنار جاده‌ها – بی آنکه کسی نگاهی به آنها بیندازد – می‌ماند، تا آنکه از بیم لطمه به دیگران، دیگر چاره‌ای جز دفن آنها نباشد.


در خیابان اصلی شهر از کنار جسد پسرک حدوداً نه ساله‌ای عبور کردم که روشن بود در همان روز مرده بود؛ صورتش میان گل و لای پنهان شده بود و مردم از دو سویش به شکلی عادی عبور می‌کردند، گویی او هم یکی از موانع عادی سر راه است». او از «بی‌تفاوتی غیرعادی» مردم همدان می‌گوید و افشا می‌کند که «از جمعیت ۵۰ هزار نفری شهر، دست کم ۳۰ درصد در آستانه قحطی قرار داشتند و برای درصد بزرگی از آنها مرگ ناگزیر بود.» دنسترویل مدعی بود که «ثروتمندان همدان، سود کلانی از فروش غله به انگلیسی‌ها نصیبشان شده بود، اما میل نداشتند به برادران دینی فقیر خود کمک کنند تا زنده بمانند.»


در این زمان انگلیسی‌ها در پی خریدهای کلان غله و دیگر مواد غذایی در سراسر ایران بودند. اما به ذهن دنسترویل نمی‌رسد که انگلیسی‌ها به قیمت گرسنه ماندن مردم ایران، غله ایران را می‌خریدند. او با خیالی آسوده به بحث درباره کیفیت غذای سربازان انگلیسی و ساخت نانوایی جدید به منظور تأمین نان تصفیه شده به جای «نان زمخت سنگک» می‌پردازد. از خوش اقبالی انگلیسی‌ها، روس‌ها تجهیزات لازم برای تولید نان سفید اروپایی را بر جا گذاشته بودند.


دنسترویل به ذکر صحنه‌ای از یک ماجرای نان سنگک می‌پردازد که به قول وی «گله تماشاگران گرسنه به سوی پسرکی هجوم می‌آوردند و آنچنان ازدحام می‌کنند که پسرک زیر دست و پای گرسنگان تا پای مرگ می‌رود.» دنسترویل چنین می‌نویسد: «وحشیانه! این‌گونه می‌شود گفت. اما چرا بدگویی وحشی‌ها را کنیم؟» در ۱۸ می ۱۹۱۸ ژنرال دنسترویل از قزوین به همدان سفر کرده و به توصیف زمین‌هایی می‌پردازد که با فرشی از گل‌های زیبای بهاری و لاشه‌های قربانیان قحطی پوشانده شده بودند: «زیباترین گل‌ها، آنهایی بود که بر بام گذر سلطان بلاغ بودند؛ درست در نقطه‌ای که ما لاشه هفت قربانی نگون‌بخت قحطی را یافتیم. از این دسته لاشه‌ها جای جای طول جاده قزوین همدان را پوشانده‌اند.»





ژنرال دنسترویل درباره اقدام انگلیس در خرید غله در ایران می‌نویسد: «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت و هر افزایش جزئی به معنای مرگ بسیاری از افراد بود» وی در تاریخ ۵ می ۱۹۱۸ از همدان می‌نویسد:

«قحطی در این جا اسفناک است... ما محصول را ۴۰ تومان می‌خریم و امیدواریم مقداری هم کمتر از این تهیه کنیم. چند مورد آدمخواری در شهر رخ داده است. هر روز بسیاری می‌میرند و بسیاری نیز در حال کمک‌رسانی مرده‌اند. اکنون که برف‌ها آب شده و بهار آغاز شده است، مردم می‌روند بیرون و مثل گاو در مراتع می‌چرند». بسیاری از این مردم نگون‌بخت در حال چریدن در مراتع مرده‌اند.




در می ۱۹۱۸, دنسترویل میان قزوین و همدان سفر می‌کند و به تحسین زیبایی گل‌های وحشی می‌پردازد: «زیباترین گل‌ها، آنهایی بودند که در بالای جاده سلطان بلاغ بودند، درست در نقطه‌ای که اجساد هفت قربانی نگون‌بخت قحطی را پیدا کردیم. در فواصل مختلف جاده قزوین – همدان، از این اجساد زیاد افتاده بود.»



دولت ایران تلاش می‌کرد جلوی خرید منابع غذایی توسط انگلیسی‌ها را بگیرد. دنسترویل می‌نویسد: ‌«من نه تنها می‌خواستم نیازهای خود را تأمین کنم، بلکه قصد داشتم مقداری هم برای نیروهایی که باید سرانجام این جاده را طی می‌کردند، ذخیره کنم. اما اوضاع قحطی دست و پای مرا بسته بود. از سوی دیگر با مقاومت مقامهای محلی روبرو بودیم که از دولت تهران فرمان گرفته بودند تا مانع از دسترسی انگلیسی‌ها به هرگونه منبع غذایی شوند.» دنسترویل افشا می‌کند که «انگلیسی‌ها مخفیانه تمام مخابرات میان حکومت تهران و حاکمان ولایات در غرب ایران را شنود می‌کرده‌اند. دولت ایران فرمان داده بود که تمام مقاطعه‌کاران غله که به انگلیسی‌ها غله می‌فروختند باید دستگیر شوند. دستور اجرا شده بود؛ اما بلافاصله دنسترویل دولت بخت برگشته ایران را برای رهایی آنها تحت فشار قرار داده بود.»




دنسترویل درباره قحطی گیلان اطلاعات روشنی ارائه کرده است. وی با اشاره به حضور انگلیسی‌ها در باکو چنین می‌نویسد:
بهترین شیوه برای منافع ما این است که از هر جایی که می‌شود، آذوقه و محصول را خریداری کنیم. ایران آشکارترین منبع آذوقه باکو بود. به زودی مردم گیلان از منابع غذایی خود مانند برنج، هندوانه و حتی خاویار محروم شدند.» در ۲۴ اوت دنسترویل از باکو به گیلان بازمی‌گردد و دلایل بازگشت خود را چنین توضیح می‌دهد:
«خواباندن نهائی غائله کوچک‌خان، چنگ انداختن بر هر چیزی که به دستم برسد برای تقویت نیروها و انجام هماهنگی برای تأمین برنج از منطقه گیلان.




ژنرال «سر پرسی سایکس» نیز که فرماندهی نیروهای انگلیسی در جنوب ایران را در فاصله سالهای ۱۸۱۶ تا ۱۹۱۹ بر عهده داشت از جمله شاهدان عینی قحطی در ایران بوده است.

سر پرسی سایکس در زمینه تبعات جنگ در شیراز چنین می‌نویسد:
«... همه به یک اندازه مغلوب حمله هولناک آنفولانزای سال ۱۹۱۸ بودند که به نظر می‌رسید وخیم‌ترین شکل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم که بیماری قرار است یک پنجم جمعیت را قتل‌عام کند. شیراز ۱۰ ههزار نفر از جمعیت ۵۰ هزار نفری خود را از دست داده بود. مردم افتان و خیزان خود را به مسجدها می‌رساندند تا در آنجا بمیرند.» سایکس اضافه می‌کند «میزان شیوع بیماری واگیردار آنفولانزا در میان نیروهای انگلیسی تنها ۲ درصد ولی در میان مردم شیراز بیش از ۱۸ درصد بود.»




گزارش‌های وایت و ساوترد

در ماه آوریل ۱۹۱۸ (فروردین ١٢٩٧)، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفرمیکند. کالدول می نویسد: «مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال میکنم.» وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح میکند:

در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده میشوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده میشود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع میکنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان میخورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابانها ریخته میشود عجیب نیست.



بهبود اوضاع تهران در بهار ۱۹۱۹
رالف ایچ بادر کنسول آمریکا در گزارش هفتم اکتبر ۱۹۱۸ خود با اشاره به انتصاب لامبرت مولیتور بلژیکی به سمت ناظر مواد غذایی در تهران و حومه می گوید:
به وی اختیار تام داده اند تا به وضعیت غذایی رسیدگی کند. تلاش می شود انبارهای غله دولتی را پر کنند و همین منظور دستور داده اند نیمی از کل گندم وارد شده به تهران را به قیمت فعلی بازار به ناظر مواد غذایی تحویل دهند. تمام ولایات با سرعت تمام گندم خریداری می شود و کشاورزانی که محصول خود را به دولت نمیفروشند، هر ماه ۱۰ درصد گندم خود را غرامت می دهند.

 




کاهش جمعیت ایران  ۱۹۱۴ -۱۹۱۹
مقایسه جمعیت ایران بین سال های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۹ حاکی از آن است که حدود ده میلیون نفر طی این سال ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند.

بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، که جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام کرده اند، ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهه های ۶۰ تا ۷۰ تکرار کرده اند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به ۲۰ میلیون نفر بوده است. و در سال ۱۹۱۹ این رقم به ۱۱ میلیون رسید.


چهل سال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال ۱۹۱۴  رسید و تا پیش از سال ۱۹۵۶ جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سال های ۱۹۱۷ - ۱۹۱۹ به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع ترین نسل کشی قرن بیستم بوده است.

ایران با وجود اعلام بی طرفی، نیمی از جمعیت خود را بر اثر جنگ جهانی اول از دست داد.






جمعیت ایران در سال ۱۹۱۴

برای مقامات آمریکایی مقیم ایران در سال های پیش از جنگ جهانی اول، تلاش زیرکانه روس ها و انگلیس ها برای کم تخمین زدن و اندک جلوه دادن جمعیت ایران کاملا ملموس است. دبلیو مورگان شوستر مدیر کل آمریکایی مالیه ایران در خصوص جمعیت ایران در اوایل قرن بیستم چنین می نویسد:

"درمورد جمعیت ایران به نحو عجیبی آمار نادرست ارائه می دهند: آمار به اصطلاح سرشماری شصت سال پیش ظاهرا پایه ارقام پایینی است که در برخی از کتابها ارائه می شود و خارجیان آن را می پسندند. درست است که پس از آن هیچ سرشماری صورت نگرفته است اما اروپاییانی که با اوضاع آشنا هستند کل جمعیت را بین ۱۳ تا ۱۵ میلیون برآورد می کنند. جمعیت تهران طی چهل سال گذشته از ۱۰۰  هزار به ۳۵۰ هزار نفر افزایش یافته است."




از برکت نتایج انتخابات تهران در پاییز ۱۹۱۷ نزدیک به ۷۵ هزار رای در تهران و روستاهای اطراف جمع آوری شد. به گزارش روزنامه ایران دوازده نماینده منتخب بیش از ۵۵ هزار رأی بدست آورده بودند. با در نظر گرفتن آنکه مردان ۲۱ سال به بالا حق رأی داشتند و با در نظر گرفتن متوسط جمعیت برای هر خانواده در حدود شش نفر، جمعیت تهران و حومه در سال ۱۹۱۷ به راحتی می توانست ۵۰۰ هزار نفر باشد که با اظهارات شوستر هماهنگی دارد. به علاوه برآورد شوستر از جمعیت ایران در حدود سال ۱۹۰۰ بالغ بر ۱۳ تا ۱۵ میلیون، با برآورد جمعیت ۲۰ میلیونی در سال ۱۹۱۴ توسط راسل، همخوانی دارد.

به عنوان مثال کشیش راسل طی گزارشی در خصوص مناسبات ایران و روس به تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۱۴ می نویسد: ایران به بزرگی استرالیا، آلمان و فرانسه با جمعیتی در حدود ۲۰میلیون نفر است. راسل در گزارش مورخ ۱۴ ژوئن ۱۹۱۴ حجم عظیم آراء در انتخابات مجلس ایران را مورد بررسی قرار می دهد و به "اهمیت مبارزه انقلابی ۲۰ میلیون آریایی در ایران اشاره می کند."

در حالی که در سال ۱۹۱۷ جمعیت تهران براساس آراء انتخابات دست کم ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر بود، در سال ۱۹۲۴ رابرت دبلیو ایمبری نایب کنسول آمریکا جمعیت تهران را ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر برآورد کرد.

 



بازیابی جمعیت پس از ۴۰ سال

پس از این قحطی چهل سال طول کشید تا ایران به جمعیت ۱۹۱۴ خود بازگردد. چارلز سی هارت سفیر آمریکا جمعیت ایران در سال ۱۹۳۰ را ۱۳ میلیون نفر تخمین زده است. در سرشماری سال ۱۹۵۶ بود که جمعیت ایران به بیش از ۲۰ میلیون نفر رسید.

قحطی در ایران در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ یکی از بزرگترین قحطی های تاریخ بود و بدون تردید بزرگترین فاجعه ای است که ایران به آن مبتلا شد. تنها نکته بسیار روشن در این فاجعه، قربانی شدن ایران "بیطرف" در جنگ جهانی بود. هیچ یک از طرف های متخاصم خواه به صورت نسبی و خواه مطلق، تلفاتی با این وسعت متحمل نشدند. فاجعه ای که منجر به فروپاشی جامعه ایرانی، تثبیت تسلط استعمار بریتانیا بر ایران،  تشکیل حکومت های وابسته به بریتانیا و کودتا علیه دولت های منتخب مردمی شد.






«دکتر محمدقلی مجد» محقق ایرانی، متولد سال ۱۳۲۴ ‏خورشیدی. تحصیلاتش را در دانشگاههای سن اندریو (۱۹۷۰) و منچستر (۱۹۷۵) و کرنل (۱۹۸۷) با درجه دکترا به پایان برد و سپس در دانشگاههای مختلف آمریکا، از ‏جمله دانشگاه پنسیلوانیا،  شروع به تدریس کرد. ایشان مقیم ایالات متحده آمریکاست.



دکتر محمد قلی مجد، بر اساس اسناد غنی موجود در مرکز اسناد ملّی ایالات متحده آمریکا (نارا)، تصویری هولناک از ایران در سالهای جنگ جهانی اوّل  و پس از آن  به دست اورده است. اسناد علنی شده دولت آمریکا درباره دوره تاریخی فوق، که در کتاب (قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران (۱۹۱۷ -۱۹۱۹)،  برای نخستین بار عرضه میگردد، ثابت می‌کند که بزرگترین نسل کشی سده بیستم میلادی در ایران رخ داد و ایران بزرگترین قربانی جنگ اوّل جهانی بود. طبق تحقیق دکتر مجد، در طول سالهای ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ این هشت تا ده میلیون نفر از مردم ایران در اثر قحطی یا بیماریهای ناشی از کمبود مواد غذایی و سوءتغذیه از میان رفتند و جمعیت ایران به شدت کاهش یافت.





 دکتر  مجد،  به بررسی علل این قحطی نیز پرداخته و دولت بریتانیا را به عنوان عامل و مسبب اصلی این نسل کشی بزرگ تاریخ شناسانده است. قحطی در زمانی رخ داد که ایران در زیر سلطه ارتش اشغالگر بریتانیا بود. در آن زمان، ایران تأمین کننده اصلی مواد غذایی مورد نیاز ارتش بریتانیا در منطقه به شمار میرفت و بخش مهمی از محصولات کشاورزی ایران به وسیله ارتش بریتانیا و پیمانکاران آن خریداری میشد. این سیاست سبب کاهش شدید مواد غذایی در ایران شد.


عجیب تر اینجاست که ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از ایالات متحده آمریکا به ایران میشد. در حالی‌که در بین النهرین (عراق) و هند وفور غله وجود داشت، در میانه این دو سرزمین، ایران از کمبود غله در رنج بود. در این سالها، دولت بریتانیا، ایران را از درآمدهای نفتی خود نیز محروم کرد.



به طور خلاصه، به تعبیر دکتر مجد، بریتانیا از قحطی و نسل کشی در ایران به عنوان ابزاری برای سلطه بر سرزمین ما بهره برد. عجیب اینجاست که، به رغم گذشت سالها، تاکنون درباره این قحطی بزرگ و شگفت انگیز و تأثیر آن در سرنوشت تاریخی ایران، پژوهشی منتشر نشده و این حادثه عظیم به کلی مسکوت مانده و به یکی از رازهای بزرگ سده بیستم بدل شده بود. قحطی بزرگ سالهای ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ در ایران را میتوان «هالوکاست واقعی» دانست. بی تردید، شناخت این حادثه مدهش بر نگرش پژوهشگرانی که درباره علل عقب ماندگی ایران در سده بیستم و پیامدهای آن کار میکنند، تأثیر عمیق بر جای خواهد نهاد.






بی‌تردید قحطی بزرگ ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و فراتر از تمامی وقایع پیش از آن است. در این فاجعه نزدیک به ۴۰ درصد از جمعیت ایران به سبب گرسنگی و سوءتغذیه و بیماری‌های ناشی از آن از صحنه روزگار محو شدند. بی‌شک ایران بزرگ‌ترین قربانی جنگ جهانی اول است. هیچ‌ کشوری خسارتی در این ابعاد را در نگاه مطلق و یا نسبی تحمل نکرده است. با اینکه قحطی بزرگ ایران از بزرگ‌ترین قحطی‌های دوره معاصر و از بزرگ‌ترین نسل‌کشی‌های قرن بیستم است، اما ناشناخته باقی مانده است.


تاریخ ایران را در دوره جنگ جهانی اول ، نمی‌توان بدون درک آنچه که در سال‌های ۱۹۱۷ -۱۹۱۹  رخ داد، دریافت. قطعاً برجسته‌ترین واقعیت‌ها درباره نسل‌کشی ایرانیان طی این سالها پنهان مانده است؛ واقعیتی که می‌توان درباره‌اش چندین جلد نگاشت.



در تحلیل تاریخ ایران در دوره جنگ جهانی اول ، بازشناسی چهار مرحله شاخص این جنگ در ایران مفید است. در مرحله نخست- نوامبر ۱۹۱۴ تا پایان ۱۹۱۵  انگلیسی‌ها، ترک‌های عثمانی و روس‌ها بی‌طرفی ایران را نقض کردند؛ بریتانیا و روسیه برای تقسیم جدید ایران به توافقی پنهانی رسیدند و ایرانی‌‌ها نیز با کمک آلمانی‌ها برای بیرون راندن روس و انگلیس منفور، شجاعانه تلاش کردند. در مرحله دوم ـ دسامبر ۱۹۱۵ تا مارس ۱۹۱۷  ایران بار دیگر مورد تهاجم انگلستان و روسیه قرار گرفت؛ تلاش عثمانی به سرانجامی نرسید و روسیه و انگلستان بخش‌های وسیعی از خاک ایران را به کنترل خود درآوردند. انگلستان که پیش‌تر بخش‌های جنوب غرب ایران- خوزستان- را در نوامبر ۱۹۱۴ اشغال کرده بود، از ۱۹۱۵ استیلای خود را بر دیگر مناطق جنوب و غرب ایران گسترش داد: اشغال بوشهر در ۱۹۱۵,  و تأسیس پلیس شرق ایران در ۱۹۱۵  و ورود «هیأت سایکس» به فارس در ۱۹۱۶.


در مرحله سوم- آوریل ۱۹۱۷  تا ژانویه ۱۹۱۸  انقلاب روسیه رخ داد؛ ارتش روسیه در ایران از هم پاشید و کشور را ترک کرد. ایالات متحده به نفع متفقین وارد جنگ شد. انقلاب روسیه، ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول به نفع متفقین در بهار ۱۹۱۷ و موفقیت انگلستان در بین‌النهرین- از جمله خارج شدن بغداد از دست ترکان عثمانی در مارس ۱۹۱۷  اوضاع را در ایران کاملاً تغییر داد و وضعیتی به وجود آورد که انگلستان توانست تمام خاک ایران و نیز بخش وسیعی از خاور نزدیک را به تصرف درآورد.


روسیه تزاری- رقیب تاریخی انگلستان در ایران- از صحنه خارج شد و دو قرارداد تقسیم ایران ـ اوت ۱۹۱۰۷  مارس ۱۹۱۵ بی‌اثر شد. با ورود ایالات متحده به نفع انگلستان و فرانسه، متفقین از پیروزی خود اطمینان یافتند. ورود نیروهای آمریکایی به اروپا، انگلیسی‌ها را قادر ساخت تا نیروهای بیشتری را در قالب نیروی موسوم به دنسترفورس به خاور نزدیک و ایران منتقل کنند. افراد این نیرو از جبهه‌های غرب اروپا به ایران گسیل شده و در بهار ۱۹۱۸ به این کشور هجوم بردند. با این وضعیت تا ژانویه ۱۹۱۸, تنها بخش کوچکی از نیروهای روس در ایران باقی ماند.



مرحله چهارم از ژانویه ۱۹۱۸ آغاز شد که طی آن نیروهای انگلیسی به غرب، شمال و شرق ایران حمله کردند و مناطقی را که پیش‌تر در اختیار روس‌ها بود، به اشغال خود درآوردند. تهاجم تمام عیار انگلیسی‌ها و اشغال بخش‌هایی از ایران که در قرارداد پنهانی مارس 1۱۹۱۵ به روسیه واگذار شده و پیش از آن در اشغال آنها بود، موضوعی است که تاکنون بسیار گذرا بدان پرداخته شده است. از همان آغاز کار، بریتانیا خبر تهاجم به غرب ایران را به شدت پنهان می‌داشت؛ به گونه‌ای که «دنسترفورس» به «نیروی هیس- هیس» معروف شده بود.



انگلیسی‌ها تا ژوئیه ۱۹۱۸  ایران را به اشغال خود درآوردند. قرار بر این بود که نیروهای بریتانیا در مه ۱۹۱۲۱ یران را ترک کنند؛ یعنی ایران در حدود سه سال و نیم در اشغال نظامی بریتانیا قرار داشت. نیروهای بریتانیا هم در فوریه ۱۹۱۲۱,  یعنی پس از کودتای ۱۲۹۹ (۱۹۱۲۱) از ایران رفتند. با این کودتا بریتانیا، دیکتاتوری رضاخان را- که در  ۱۳۰۴/۱۹۲۵ رضاشاه پهلوی شد- در ایران مستقر کرد. از این به بعد، تا سی سال ایران در دست بریتانیا بود؛ تا در اواخر دهه ۱۹۴۰ که آمریکا جای بریتانیا را گرفت.

برای ایران، دوره زمانی ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ سرنوشت‌سازترین مرحله جنگ بود. در این برهه، انگلیسی‌ها کشور را اشغال کردند؛ و درست در همین زمان بود که ایران به بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ خود یعنی قحطی ۱۹۱۷ -۱۹۱۹دچار شد.






کاردار آمریکا در ایران، والاس اسمیت موری ، درباره وضعیت خواروبار و آذوقه در ایران به موضوع قحطی 1918-1917 اشاره کرده و می‌نویسد که یک سوم جمعیت ایران در اثر گرسنگی و بیماری‌های ناشی از سوءتغذیه «از میان رفته‌اند.»


اما واقعیت، بسیار بدتر از آن و حقیقتاً تکان‌دهنده تر از آن چیزی است که موری اشاره می کند . از آنجا که این قحطی در ابتدا با جنگ و اشغال ایران توسط روسیه و انگلستان به وجود آمد و سپس با سیاست‌های انگلستان اوضاع بدتر و قحطی طولانی‌تر شد، تلفات وارده به کشور در اثر قحطی، خسارات ناشی از جنگ جهانی اول تلقی می‌شود.



تلفات ایران به روشنی بسیار فراتر از تلفات ارامنه در ترکیه و حتی بسیار فراتر از نسل‌کشی یهودیان توسط نازی‌هاست. این یافته‌ها نگاهی کاملاً متفاوت درباره تاریخ معاصر ایران در جنگ جهانی اول به دست می‌دهد.






پیامدهاى جنگ جهانى اول در ایران‏:


- بی‌توجهی به اعلان بی‌طرفی؛‌

- فقر و قحطی
- تورم و کاهش تولیدات‏
-  خدشه دار شدن استقلال سیاسى
-  تعطیلی سومین مجلس شوراى ملى
- پراکنده‌گی آزادى خواهان پراکنده
-  تبعید بسیاری از چهره‌های سیاسی




و اما در آخر؛

فیلم سینمایی " یتیم خانه ایران " و کتاب " قحطی بزرگ " هردو برای اولین بار در صد ساله  گذشته به واقعه عجیب قحطی ایران در جنگ جهانی اول پرداخته اند.

و البته که لازم است حتما برای یک بار هم که شده این فیلم و کتاب را خواند.


کتاب قحطی بزرگ نوشته محمد قلی مجد تنها کتاب مفصل در این زمینه می باشد که تا کنون نگاشته شده است.


این کتاب را برای دانلود و مطالعه شما عزیزان قرار می دهم:









سپاس از صبر و متانت و تحمل شما مهربانان.

پایان ...

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.