تصویری از پیکرهای قحطیزدگان قحطی سال ۱۲۹۸–۱۲۹۶
آیا از قحطی بزرگ در ایران می دانید؟ آیا می دانید مابین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ ( ۱۲۹۶ - ۱۲۹۸ ) بیش از ۴۰ درصد جمعیت ایران جان خود را از دست دادند؟
اگر نه؛ برای آشنایی با چگونگی از بین رفتن ۹ میلیون ایرانی تا آخر همراه باشید.
بدون شک امنیت اجتماعی شرط عمده، لازم و حتمی برای بقای هر دولت به شمار می آید. اشغال این کشور باعث قدرت گرفتن نیروهای گریز از مرکز شد.
گروهها جان تازه ای گرفتند و با بهره برداری از اوضاع متشنج و پرالتهاب آن زمانه، حیاتی دوباره یافتند؛
در آذربایجان شرقی : شیخ محمد خیابانی،
در آذربایجان غربی : اسماعیل آقا سمیتقو،
در مازندران: امیرمؤید سوادکوهی، ساعدالدوله، احسانالله خان،
در گیلان: میرزاکوچک خان جنگلی،
در بلوچستان : محمدخان بلوچ،
در خوزستان: شیخ خزعل،
در کردستان: سیدطه سردار سپه،
در کاشان: نایب حسین خان کاشی،
در گرگان و ترکمن صحرا : بعضی ایلات یموت و کوکلان،
در خراسان، برخی ایلات هزاره، زعفرانلو و ترکمنها،
در فارس: عدهای طوایف عرب خمسه، باصری و شیبانی،
در کرمانشاه : شماری ایلات باباجانی و سنجابی، کاکاوند، چواری،
در لرستان، طوایف حسنوند، یران وند و دیگران.
به باور عده ای، خط مشی سیاسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم ترسیم شد. بنای بازی سیاسی جدیدی که از این پس به مثابه خط مشی دولت مردان در پیش گرفته شد با تحلیل شرایط آن دوره و متکی به عدم رویارویی نظامی بود.
اصولی که به عنوان خط مشی سیاست خارجی ایران مورد توجه قرار گرفت عبارت است از :
۱. ایران در حالت ضعف باید تعادل را میان قدرت های درگیر در امورش حفظ کند و یکی را بر علیه دیگری به بازی بگیرد. به منظور ایجاد تعادل در رقابت بین بریتانیا و روسیه، ایران هرگز نباید به یک جناح تکیه بیشتر کند.
۲. در هر فرصت ایران باید درگیری یک قدرت سوم را در موقعی که حضور آن قدرت موجب کاهش فشارهای انگلیس و روسیه شود، جست وجو کند.
«مطابق اسناد تاریخی موجود در سازمان اسناد ملی ایران، در آستانه جنگ یعنی قبل از ۱۹۱۴(۱۲۹۲ هجری شمسی) نشانههایی از بروز خشکسالی در بیشتر نقاط کشور مشاهده شده بود. این نشانهها یکی کمبود باران بود. در حالت طبیعی میانگین بارش باران در ایران یک سوم بارش جهانی است و هرگاه این میزان اندک کاهشی نشان میدهد، خشکسالی در راه است. در آن دوره نیز گزارشهایی مبنی بر کاهش میزان بارندگی در بسیاری از مناطق به ویژه مناطق اطراف تهران مثل ورامین و شهریار به ثبت رسیده است. از طرف دیگر همزمان بسیاری از انبارهای دولتی که غلات ذخیره کرده بودند دچار حمله حشرات و آفت شدند.
علاوه بر این برخی مناطق مثلاً ورامین دچار سِنزدگی میشوند. این نشانهها باعث شد بر اساس گزارشی که در اسفند ۱۲۹۲ از وزارت کشور به رئیس الوزرا میرسد، به رئیس دولت گفته شود چه نشستهاید که زارعان با دیدن این نشانهها گندمهایشان را هر خروار ۸ تومان به محتکرین پیشفروش کردهاند. اسناد نشان میدهند که خیلی از این غلات احتکار شده نه برای فروش گرانتر در داخل که برای فروختن به تاجرانی که از طریق انگلیسها در شهرهای مختلف پخش شده بودند، نگهداری میشد. شکواییههای موجود در مجلس نشان میدهد که بسیاری از مبالغ نیز به زارعان پرداخت نشده و آنان برای احقاق حق خود به مجلس عریضه فرستادهاند.»
احمدشاه با وجود قحطی فراگیر حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود.
شاه قاجار گندم مورد نیاز مردم برای پخت نان را جز به قیمت روز نمی فروخت در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می خزیدند و علف و ریشه درختان را می خوردند. هر چه از جاندار و بی جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود. سگ، گربه، کلاغ، موش، خر و ...
داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می نویسد:
"اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند و یا ریشه هایی که از مزارع در آورده اند به چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد."
از گزارشهای مطبوعات آن زمان کاملا روشن است که در تابستان ۱۹۱۷ ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفهای کوتاه در آن ایجاد کرده بود.
روزنامه ایران در ۱۸ اوت ۱۹۱۷ چنین گزارش میدهد: «بر اثر تلاشهای دولت، هماکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از ۳۵ تومان به ۳۰ تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۷ مینویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود میآورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمیتواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطانآباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال میشود».
«جان لارنس کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ ۴ اکتبر ۱۹۱۷ به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و مینویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیهای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است. تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوهجات حقیقتا هشداردهنده است».
رعد در ۲۸ ژانویه درباره اوضاع قم مینویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از ۵۰ نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باختهاند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشدهاند. برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند».
این روزنامه در شماره ۲۹ ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانواییهای دولتی در تهران مینویسد: «دولت بنا دارد ۲۰ دکان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز کند و نانوایان دیگر هم میتوانند به هر قیمت که بخواهند نان بفروشند». رعد در ۵ فوریه ۱۹۱۸ درباره آمار مرگ و میر در خیابانهای تهران مینویسد: «حاکم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی ۲۰ روز گذشته تعداد مردگان بویژه بهخاطر قحطی در تهران به ۵۲۰ نفر رسیده است، یعنی بهطور متوسط در هر روز ۳۶ نفر».
کالدول در تلگرافی به تاریخ ۲۲ ژانویه ۱۹۱۸, چنین گزارش میکند: «در شهرهای گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش میشود. در ولایاتی که دولت ایران قیمتهای خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را میتوان خرید.
زنان روزها در صف نانوایی منتظر دریافت نان بودند و نهایتا بسیاری از آنها دست خالی و گرسنه باز میگشتند.
سختترین مشکل، تأمین امکانات دارویی و پزشکی است. واردات مواد غذایی اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است. قیمتها گزافند، گندم هر بوشل ۱۵ تا ۲۰ دلار... مردم و مقامات مسؤول با هم همکاری میکنند اما موضوع از توان آنها به تنهایی خارج است. سازمانهای محلی ماهانه ۲۰ هزار دلار در تهران هزینه میکنند اما این مقدار تنها نیاز ۱۰ درصد نیازمندان شهر را پاسخ میدهد. در دیگر ولایات نیز شرایط به همین منوال است».
در ماه آوریل ۱۹۱۸, فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر می کند. کالدول می نویسد: " مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال می کنم." وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می کند:
در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده می شوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقه هایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده می شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع می کنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان می خورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابان ها ریخته می شود عجیب نیست.
قحطی و وبا، بهار ۱۹۱۸
در بهار ۱۹۱۸, قحطی شدت گرفت. در اول مارس ۱۹۱۸, کالدول تلگراف زیر را مخابره کرد: "کابینه به علت اوضاع سیاسی و قحطی استعفا می دهد."
در شانزدهم مارس ۱۹۱۸, شولر دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران به چارلز ویکری در نیویورک چنین تلگراف می زند که: "وضع نگران کننده اضطراری ادامه دارد. صدها نفر مرده اند. غذای نزدیک به بیست هزار نفر در تهران تامین شده اما کارهای امدادی به مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان آباد نیز تسری یافته است." در ۱۷ آوریل کالدول تلگراف می زند که: "گرسنگی شدت گرفته و ناآرامی در شمال غرب ایران افزایش یافته است."
این اوضاع اسفبار بهار ۱۹۱۸ در مروسله ای از سوی کالدول توصیف شده است. به رغم فعالیت های وسیع کمیته امداد نجات و تغذیه بیش از هزاران گرسنه، کالدول می گوید:
هزاران نفر که کمک به آن ها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند. اطلاعات موثق حاکی از آن است که فلاکت و گرسنگی چنان مهیب است که صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه کرده اند و حتی گاه از گوشت انسان ها نیز خورده اند...فلاکت گسترده حتی بر شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران حاکم بوده است.
یک شاهد عینی ایرانی در خاطراتش شمار افرادی که در سال نخست قحطی در تهران به علت گرسنگی جان خود را از دست دادند دست کم سی هزار نفر می داند و می گوید اجساد در کوچه ها و خیابانهای پایتخت پراکنده بودند. به علاوه، در مرده شویخانه نیز اجساد روی هم انباشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می شدند. هر جا که قحطی از بین می رفت، وبا و تیفوئید شروع می شد.
در سالهای جنگ اول جهانی که ایران قربانی قحطی شد، بخش اعظم کشور تحت اشغال نظامیان انگلیسی بود. ولی انگلیسیها نه تنها هیچ اقدامی برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکرد آنها اوضاع را وخیمتر کرد و سبب مرگ میلیونها نفر از ایرانیان شد. درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود میشدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب میشد و هم مردم ایران را از این مواد محروم میکرد. جالبتر این که انگلیسیها مانع واردات مواد غذایی از آمریکا، هند و بینالنهرین به ایران شدند. به علاوه، در زمان چنین قحطی عظیمی، انگلیسیها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران استنکاف میکردند.
بریتانیایی ها در تأمین آذوقه مردم همدان هم بسیار ضعیف عمل کردند. به گفته داناهو: در این زمان شمار مرگ و میر به علت گرسنگی افزایش یافته بود و نان که تنها غذای فقرا و وعده اصلی غذای آنان به شمار می آمد به شدت گران شده و به ۱۴ قران در هر من رسیده بود. همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود.
طی تابستان و پاییز ۱۹۱۸، به رغم محصول خوب، قحطی با همان شدت ادامه یافت. کالدول در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۱۸, در مورد بهای اقلام ضروری در فصل برداشت محصول چنین گزارش می دهد: " گندم برای هر بوشل ۱۲-۱۵ دلار، جو هر بوشل ۷-۹ دلار و برنج هر پوند ۵۵ سنت... بود. از دیدگاه کالدول این قیمتها حاکی از کمبود آذوقه و قحطی در فصل برداشت محصول ایران است.
شرح موقعیت دوگانه طبقه فقیر ایران که در میان انبوه محصول دچار گرسنگی بودند به این توضیح نیاز دارد. صرف نظر از ذخایری که قشون خارجی در ایران خریداری کردند، محصول ۱۹۱۷ احتمالا برای تامین آذوقه جمعیت کشور کافی بود، اما به علت نبود دولت مقتدر و در حقیقت به دلیل نبود هیچ دولتی، محصولات محدود گندم و جو را که اقلام اصلی غذای فقراست، انبار و احتکار کردند تا قیمت ها بشدت افزایش یافت.
ژنرال دنسترویل فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال و غرب ایران در ۱۹۱۸ درباره قحطی در ایران چنین مینویسد:
«نشانههای قحطی را در همان آغاز سفرم به ایران در ژانویه با دیدن اجساد و افراد در حال مرگ در جادهها، شاهد بودیم. از روستاهای نیمه ویران با ساکنان گرسنه عبور کردیم. اما هرچه گذشت اوضاع از بد به بدتر تغییر یافت و روشن بود که این مصیبت تا فصل برداشت بعدی، یعنی تا حدود شش ماه بعد، افزایش مییابد.»
دنسترویل قحطی هولناک در همدان را اینگونه ترسیم میکند: «شواهد قحطی هولناک بود. هر کس که قدمی در شهر میزد با آزاردهندهترین مناظر روبرو میشد. کسی نمیتواند این صحنهها را تاب بیاورد. مردم میمیرند و کسی نیست که کمکی کند. گاه جسد آدمها آن قدر کنار جادهها – بی آنکه کسی نگاهی به آنها بیندازد – میماند، تا آنکه از بیم لطمه به دیگران، دیگر چارهای جز دفن آنها نباشد.
در خیابان اصلی شهر از کنار جسد پسرک حدوداً نه سالهای عبور کردم که روشن بود در همان روز مرده بود؛ صورتش میان گل و لای پنهان شده بود و مردم از دو سویش به شکلی عادی عبور میکردند، گویی او هم یکی از موانع عادی سر راه است». او از «بیتفاوتی غیرعادی» مردم همدان میگوید و افشا میکند که «از جمعیت ۵۰ هزار نفری شهر، دست کم ۳۰ درصد در آستانه قحطی قرار داشتند و برای درصد بزرگی از آنها مرگ ناگزیر بود.» دنسترویل مدعی بود که «ثروتمندان همدان، سود کلانی از فروش غله به انگلیسیها نصیبشان شده بود، اما میل نداشتند به برادران دینی فقیر خود کمک کنند تا زنده بمانند.»
در این زمان انگلیسیها در پی خریدهای کلان غله و دیگر مواد غذایی در سراسر ایران بودند. اما به ذهن دنسترویل نمیرسد که انگلیسیها به قیمت گرسنه ماندن مردم ایران، غله ایران را میخریدند. او با خیالی آسوده به بحث درباره کیفیت غذای سربازان انگلیسی و ساخت نانوایی جدید به منظور تأمین نان تصفیه شده به جای «نان زمخت سنگک» میپردازد. از خوش اقبالی انگلیسیها، روسها تجهیزات لازم برای تولید نان سفید اروپایی را بر جا گذاشته بودند.
دنسترویل به ذکر صحنهای از یک ماجرای نان سنگک میپردازد که به قول وی «گله تماشاگران گرسنه به سوی پسرکی هجوم میآوردند و آنچنان ازدحام میکنند که پسرک زیر دست و پای گرسنگان تا پای مرگ میرود.» دنسترویل چنین مینویسد: «وحشیانه! اینگونه میشود گفت. اما چرا بدگویی وحشیها را کنیم؟» در ۱۸ می ۱۹۱۸ ژنرال دنسترویل از قزوین به همدان سفر کرده و به توصیف زمینهایی میپردازد که با فرشی از گلهای زیبای بهاری و لاشههای قربانیان قحطی پوشانده شده بودند: «زیباترین گلها، آنهایی بود که بر بام گذر سلطان بلاغ بودند؛ درست در نقطهای که ما لاشه هفت قربانی نگونبخت قحطی را یافتیم. از این دسته لاشهها جای جای طول جاده قزوین همدان را پوشاندهاند.»
ژنرال دنسترویل درباره اقدام انگلیس در خرید غله در ایران مینویسد: «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت و هر افزایش جزئی به معنای مرگ بسیاری از افراد بود» وی در تاریخ ۵ می ۱۹۱۸ از همدان مینویسد:
«قحطی در این جا اسفناک است... ما محصول را ۴۰ تومان میخریم و امیدواریم مقداری هم کمتر از این تهیه کنیم. چند مورد آدمخواری در شهر رخ داده است. هر روز بسیاری میمیرند و بسیاری نیز در حال کمکرسانی مردهاند. اکنون که برفها آب شده و بهار آغاز شده است، مردم میروند بیرون و مثل گاو در مراتع میچرند». بسیاری از این مردم نگونبخت در حال چریدن در مراتع مردهاند.
در می ۱۹۱۸, دنسترویل میان قزوین و همدان سفر میکند و به تحسین زیبایی گلهای وحشی میپردازد: «زیباترین گلها، آنهایی بودند که در بالای جاده سلطان بلاغ بودند، درست در نقطهای که اجساد هفت قربانی نگونبخت قحطی را پیدا کردیم. در فواصل مختلف جاده قزوین – همدان، از این اجساد زیاد افتاده بود.»
دولت ایران تلاش میکرد جلوی خرید منابع غذایی توسط انگلیسیها را بگیرد. دنسترویل مینویسد: «من نه تنها میخواستم نیازهای خود را تأمین کنم، بلکه قصد داشتم مقداری هم برای نیروهایی که باید سرانجام این جاده را طی میکردند، ذخیره کنم. اما اوضاع قحطی دست و پای مرا بسته بود. از سوی دیگر با مقاومت مقامهای محلی روبرو بودیم که از دولت تهران فرمان گرفته بودند تا مانع از دسترسی انگلیسیها به هرگونه منبع غذایی شوند.» دنسترویل افشا میکند که «انگلیسیها مخفیانه تمام مخابرات میان حکومت تهران و حاکمان ولایات در غرب ایران را شنود میکردهاند. دولت ایران فرمان داده بود که تمام مقاطعهکاران غله که به انگلیسیها غله میفروختند باید دستگیر شوند. دستور اجرا شده بود؛ اما بلافاصله دنسترویل دولت بخت برگشته ایران را برای رهایی آنها تحت فشار قرار داده بود.»
دنسترویل درباره قحطی گیلان اطلاعات روشنی ارائه کرده است. وی با اشاره به حضور انگلیسیها در باکو چنین مینویسد:
بهترین شیوه برای منافع ما این است که از هر جایی که میشود، آذوقه و محصول را خریداری کنیم. ایران آشکارترین منبع آذوقه باکو بود. به زودی مردم گیلان از منابع غذایی خود مانند برنج، هندوانه و حتی خاویار محروم شدند.» در ۲۴ اوت دنسترویل از باکو به گیلان بازمیگردد و دلایل بازگشت خود را چنین توضیح میدهد:
«خواباندن نهائی غائله کوچکخان، چنگ انداختن بر هر چیزی که به دستم برسد برای تقویت نیروها و انجام هماهنگی برای تأمین برنج از منطقه گیلان.
ژنرال «سر پرسی سایکس» نیز که فرماندهی نیروهای انگلیسی در جنوب ایران را در فاصله سالهای ۱۸۱۶ تا ۱۹۱۹ بر عهده داشت از جمله شاهدان عینی قحطی در ایران بوده است.
سر پرسی سایکس در زمینه تبعات جنگ در شیراز چنین مینویسد:
«... همه به یک اندازه مغلوب حمله هولناک آنفولانزای سال ۱۹۱۸ بودند که به نظر میرسید وخیمترین شکل آن بوده است. در آغاز درنیافتیم که بیماری قرار است یک پنجم جمعیت را قتلعام کند. شیراز ۱۰ ههزار نفر از جمعیت ۵۰ هزار نفری خود را از دست داده بود. مردم افتان و خیزان خود را به مسجدها میرساندند تا در آنجا بمیرند.» سایکس اضافه میکند «میزان شیوع بیماری واگیردار آنفولانزا در میان نیروهای انگلیسی تنها ۲ درصد ولی در میان مردم شیراز بیش از ۱۸ درصد بود.»
گزارشهای وایت و ساوترد
در ماه آوریل ۱۹۱۸ (فروردین ١٢٩٧)، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفرمیکند. کالدول می نویسد: «مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال میکنم.» وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح میکند:
در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده میشوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده میشود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع میکنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان میخورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابانها ریخته میشود عجیب نیست.
بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، که جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام کرده اند، ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهه های ۶۰ تا ۷۰ تکرار کرده اند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به ۲۰ میلیون نفر بوده است. و در سال ۱۹۱۹ این رقم به ۱۱ میلیون رسید.
چهل سال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال ۱۹۱۴ رسید و تا پیش از سال ۱۹۵۶ جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سال های ۱۹۱۷ - ۱۹۱۹ به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع ترین نسل کشی قرن بیستم بوده است.
ایران با وجود اعلام بی طرفی، نیمی از جمعیت خود را بر اثر جنگ جهانی اول از دست داد.
دکتر محمد قلی مجد، بر اساس اسناد غنی موجود در مرکز اسناد ملّی ایالات متحده آمریکا (نارا)، تصویری هولناک از ایران در سالهای جنگ جهانی اوّل و پس از آن به دست اورده است. اسناد علنی شده دولت آمریکا درباره دوره تاریخی فوق، که در کتاب (قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران (۱۹۱۷ -۱۹۱۹)، برای نخستین بار عرضه میگردد، ثابت میکند که بزرگترین نسل کشی سده بیستم میلادی در ایران رخ داد و ایران بزرگترین قربانی جنگ اوّل جهانی بود. طبق تحقیق دکتر مجد، در طول سالهای ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ این هشت تا ده میلیون نفر از مردم ایران در اثر قحطی یا بیماریهای ناشی از کمبود مواد غذایی و سوءتغذیه از میان رفتند و جمعیت ایران به شدت کاهش یافت.
دکتر مجد، به بررسی علل این قحطی نیز پرداخته و دولت بریتانیا را به عنوان عامل و مسبب اصلی این نسل کشی بزرگ تاریخ شناسانده است. قحطی در زمانی رخ داد که ایران در زیر سلطه ارتش اشغالگر بریتانیا بود. در آن زمان، ایران تأمین کننده اصلی مواد غذایی مورد نیاز ارتش بریتانیا در منطقه به شمار میرفت و بخش مهمی از محصولات کشاورزی ایران به وسیله ارتش بریتانیا و پیمانکاران آن خریداری میشد. این سیاست سبب کاهش شدید مواد غذایی در ایران شد.
عجیب تر اینجاست که ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از ایالات متحده آمریکا به ایران میشد. در حالیکه در بین النهرین (عراق) و هند وفور غله وجود داشت، در میانه این دو سرزمین، ایران از کمبود غله در رنج بود. در این سالها، دولت بریتانیا، ایران را از درآمدهای نفتی خود نیز محروم کرد.
به طور خلاصه، به تعبیر دکتر مجد، بریتانیا از قحطی و نسل کشی در ایران به عنوان ابزاری برای سلطه بر سرزمین ما بهره برد. عجیب اینجاست که، به رغم گذشت سالها، تاکنون درباره این قحطی بزرگ و شگفت انگیز و تأثیر آن در سرنوشت تاریخی ایران، پژوهشی منتشر نشده و این حادثه عظیم به کلی مسکوت مانده و به یکی از رازهای بزرگ سده بیستم بدل شده بود. قحطی بزرگ سالهای ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ در ایران را میتوان «هالوکاست واقعی» دانست. بی تردید، شناخت این حادثه مدهش بر نگرش پژوهشگرانی که درباره علل عقب ماندگی ایران در سده بیستم و پیامدهای آن کار میکنند، تأثیر عمیق بر جای خواهد نهاد.
بیتردید قحطی بزرگ ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و فراتر از تمامی وقایع پیش از آن است. در این فاجعه نزدیک به ۴۰ درصد از جمعیت ایران به سبب گرسنگی و سوءتغذیه و بیماریهای ناشی از آن از صحنه روزگار محو شدند. بیشک ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول است. هیچ کشوری خسارتی در این ابعاد را در نگاه مطلق و یا نسبی تحمل نکرده است. با اینکه قحطی بزرگ ایران از بزرگترین قحطیهای دوره معاصر و از بزرگترین نسلکشیهای قرن بیستم است، اما ناشناخته باقی مانده است.
تاریخ ایران را در دوره جنگ جهانی اول ، نمیتوان بدون درک آنچه که در سالهای ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ رخ داد، دریافت. قطعاً برجستهترین واقعیتها درباره نسلکشی ایرانیان طی این سالها پنهان مانده است؛ واقعیتی که میتوان دربارهاش چندین جلد نگاشت.
در تحلیل تاریخ ایران در دوره جنگ جهانی اول ، بازشناسی چهار مرحله شاخص این جنگ در ایران مفید است. در مرحله نخست- نوامبر ۱۹۱۴ تا پایان ۱۹۱۵ انگلیسیها، ترکهای عثمانی و روسها بیطرفی ایران را نقض کردند؛ بریتانیا و روسیه برای تقسیم جدید ایران به توافقی پنهانی رسیدند و ایرانیها نیز با کمک آلمانیها برای بیرون راندن روس و انگلیس منفور، شجاعانه تلاش کردند. در مرحله دوم ـ دسامبر ۱۹۱۵ تا مارس ۱۹۱۷ ایران بار دیگر مورد تهاجم انگلستان و روسیه قرار گرفت؛ تلاش عثمانی به سرانجامی نرسید و روسیه و انگلستان بخشهای وسیعی از خاک ایران را به کنترل خود درآوردند. انگلستان که پیشتر بخشهای جنوب غرب ایران- خوزستان- را در نوامبر ۱۹۱۴ اشغال کرده بود، از ۱۹۱۵ استیلای خود را بر دیگر مناطق جنوب و غرب ایران گسترش داد: اشغال بوشهر در ۱۹۱۵, و تأسیس پلیس شرق ایران در ۱۹۱۵ و ورود «هیأت سایکس» به فارس در ۱۹۱۶.
در مرحله سوم- آوریل ۱۹۱۷ تا ژانویه ۱۹۱۸ انقلاب روسیه رخ داد؛ ارتش روسیه در ایران از هم پاشید و کشور را ترک کرد. ایالات متحده به نفع متفقین وارد جنگ شد. انقلاب روسیه، ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول به نفع متفقین در بهار ۱۹۱۷ و موفقیت انگلستان در بینالنهرین- از جمله خارج شدن بغداد از دست ترکان عثمانی در مارس ۱۹۱۷ اوضاع را در ایران کاملاً تغییر داد و وضعیتی به وجود آورد که انگلستان توانست تمام خاک ایران و نیز بخش وسیعی از خاور نزدیک را به تصرف درآورد.
روسیه تزاری- رقیب تاریخی انگلستان در ایران- از صحنه خارج شد و دو قرارداد تقسیم ایران ـ اوت ۱۹۱۰۷ مارس ۱۹۱۵ بیاثر شد. با ورود ایالات متحده به نفع انگلستان و فرانسه، متفقین از پیروزی خود اطمینان یافتند. ورود نیروهای آمریکایی به اروپا، انگلیسیها را قادر ساخت تا نیروهای بیشتری را در قالب نیروی موسوم به دنسترفورس به خاور نزدیک و ایران منتقل کنند. افراد این نیرو از جبهههای غرب اروپا به ایران گسیل شده و در بهار ۱۹۱۸ به این کشور هجوم بردند. با این وضعیت تا ژانویه ۱۹۱۸, تنها بخش کوچکی از نیروهای روس در ایران باقی ماند.
مرحله چهارم از ژانویه ۱۹۱۸ آغاز شد که طی آن نیروهای انگلیسی به غرب، شمال و شرق ایران حمله کردند و مناطقی را که پیشتر در اختیار روسها بود، به اشغال خود درآوردند. تهاجم تمام عیار انگلیسیها و اشغال بخشهایی از ایران که در قرارداد پنهانی مارس 1۱۹۱۵ به روسیه واگذار شده و پیش از آن در اشغال آنها بود، موضوعی است که تاکنون بسیار گذرا بدان پرداخته شده است. از همان آغاز کار، بریتانیا خبر تهاجم به غرب ایران را به شدت پنهان میداشت؛ به گونهای که «دنسترفورس» به «نیروی هیس- هیس» معروف شده بود.
انگلیسیها تا ژوئیه ۱۹۱۸ ایران را به اشغال خود درآوردند. قرار بر این بود که نیروهای بریتانیا در مه ۱۹۱۲۱ یران را ترک کنند؛ یعنی ایران در حدود سه سال و نیم در اشغال نظامی بریتانیا قرار داشت. نیروهای بریتانیا هم در فوریه ۱۹۱۲۱, یعنی پس از کودتای ۱۲۹۹ (۱۹۱۲۱) از ایران رفتند. با این کودتا بریتانیا، دیکتاتوری رضاخان را- که در ۱۳۰۴/۱۹۲۵ رضاشاه پهلوی شد- در ایران مستقر کرد. از این به بعد، تا سی سال ایران در دست بریتانیا بود؛ تا در اواخر دهه ۱۹۴۰ که آمریکا جای بریتانیا را گرفت.
برای ایران، دوره زمانی ۱۹۱۷ -۱۹۱۹ سرنوشتسازترین مرحله جنگ بود. در این برهه، انگلیسیها کشور را اشغال کردند؛ و درست در همین زمان بود که ایران به بزرگترین فاجعه تاریخ خود یعنی قحطی ۱۹۱۷ -۱۹۱۹دچار شد.
کاردار آمریکا در ایران، والاس اسمیت موری ، درباره وضعیت خواروبار و آذوقه در ایران به موضوع قحطی 1918-1917 اشاره کرده و مینویسد که یک سوم جمعیت ایران در اثر گرسنگی و بیماریهای ناشی از سوءتغذیه «از میان رفتهاند.»
اما واقعیت، بسیار بدتر از آن و حقیقتاً تکاندهنده تر از آن چیزی است که موری اشاره می کند . از آنجا که این قحطی در ابتدا با جنگ و اشغال ایران توسط روسیه و انگلستان به وجود آمد و سپس با سیاستهای انگلستان اوضاع بدتر و قحطی طولانیتر شد، تلفات وارده به کشور در اثر قحطی، خسارات ناشی از جنگ جهانی اول تلقی میشود.
تلفات ایران به روشنی بسیار فراتر از تلفات ارامنه در ترکیه و حتی بسیار فراتر از نسلکشی یهودیان توسط نازیهاست. این یافتهها نگاهی کاملاً متفاوت درباره تاریخ معاصر ایران در جنگ جهانی اول به دست میدهد.
پیامدهاى جنگ جهانى اول در ایران:
- بیتوجهی به اعلان بیطرفی؛
- فقر و قحطی
- تورم و کاهش تولیدات
- خدشه دار شدن استقلال سیاسى
- تعطیلی سومین مجلس شوراى ملى
- پراکندهگی آزادى خواهان پراکنده
- تبعید بسیاری از چهرههای سیاسی
و اما در آخر؛
فیلم سینمایی " یتیم خانه ایران " و کتاب " قحطی بزرگ " هردو برای اولین بار در صد ساله گذشته به واقعه عجیب قحطی ایران در جنگ جهانی اول پرداخته اند.
و البته که لازم است حتما برای یک بار هم که شده این فیلم و کتاب را خواند.
کتاب قحطی بزرگ نوشته محمد قلی مجد تنها کتاب مفصل در این زمینه می باشد که تا کنون نگاشته شده است.
این کتاب را برای دانلود و مطالعه شما عزیزان قرار می دهم:
سپاس از صبر و متانت و تحمل شما مهربانان.
پایان ...